دلنوشته معلم دیشموکی در سوگ خودکشی شاگردان و هم تبارانش

دلنوشته معلم دیشموکی در سوگ خودکشی شاگردان و هم تبارانش
دو دقیقه سکوت و مطالعه ی دلنوشته ای از این حقیر برای سناریوی تکراری که قلب هر انسان آزاده ای را می رنجاند به سادگی و راحتی یک سکوت هر دم از این معرکه و مهلکه نوایی میرسد؛ نغمه ی نوای نی محزون و غمگین و شروه های تکراری و رقصِ در ماتم و ناله های آتشینی که سوزِ ناقوسِ پایان نامه زندگی را امضا می کند. حکایت ساده ای است این مرگ! مرگی که جفا نمیکند! و کم کم آگاهت می کند... دلداریت میدهد... دورت میگردد ! مثل شمع و پروانه!!! و چقدر عجیب و نهیب تشر می کند؛ فریاد سر میدهد ؛ دم به دم دوستانه و مثل مهر مادری تو را مهیای سفر می کند ... توشه و آذوقه ای برایت مهیا میکند برای عزم راسخت؛ تا که پایت نلرزد! و نلغزد دلت ! و نترسد رخ ماهت تا نجنبد و نداند که روانت به پریشانی حال دل زارت بتراود بلکه بر عهد جفایش همواره بماند. نفس هایش بوی خون میدهد!! بوی رفتن میدهد تاب ماندن را ندارد! مدام نا آرامت میکند و ضجه ی بی حسی بین رفتن و ماندن آزارت میدهد و نمیدانی برای بازمانده هایت چه کنی جز چشم بستن بر همه ی افکار مزاحمی که سعی در آرامشت میکند و تو خود را به ندانستن القا میکنی... و چه صحنه ی تلخی است یاد آن دردانه ی کوچکی که پاپیچ خنده هایت میشد پاپیچ میشود خنده ی بچه و گریه ای که میدانی ناخواسته برایت هوار میکشد و تو خوب میدانی که وقت رفتن است و چه ساده آغوشت را باز میکنی برای مرگ به دست خودت !!! مرگی تدریجی ... اما به قدر یک پلک زدن! زمان وصولش را زفرشته مرگ بستاند و بسپارد به دست دل خویشتن! تا گلویش سوتکی گردد که هر دم نای نی محزون را اختیار کرد؛ دم زند تا سکوت مرگ ، خوش بنوازد آه این دنیای دگرها را نغمه ی سهمگین صوت پدرهای پینه بسته و اما مادران جگر سوخته با گیسوان آویخته بر دار بلوط که هر رهگذری را با سر پنجه ی پای لرزانی به سوی ماتم دعوت می کند در رثای ماتم ایل و تبار و همنوعان مان گریه ی خون شاید مرحمی باشد بر دل زخم خورده ی مادرانی که فرزندانشان اسیر جهالت و خمودی عشق و ایمان شده اند و داغی که به سنگینی گرمای جهنم بر دل ها فسرده اند. اما هر چه گوییم نایمان تا بر سر کوچه ی اطراف نرسد هر چه خوانیم و نویسیم که به زیر گوشه چشمی قدمی بر دیده نهند ، هرگز نتوانند نتوانند که منت بر آن دیده نهند برای مسئولین به خدا و رسولش به تمسک گرویدم که سرِ خوش نبینند ایامی! چه جوانی و چه به پیری و چه در آن ایامی که چه باشم و چه نباشم... شاید خوش تر آن باشد که بیفتند به دام همچین بلایی که شاید یه زمانی دل رحمی بتکانند و جرعه ای مرگ بنوشند تا که شاید این قصه (خودکشی) به سر آید. به امید آن روزی که مهم ترین معضل و آسیب اجتماعی این منطقه یعنی خودکشی از بین رفته و روح های سرگشته و حیران در آن عالم نداشته باشیم و همه از حریم حضرت دوست بهره مند گردیم ذکر یک صلوات هدیه به ارواح این عزیزان حافظ آرمیده  
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها