-
فریدون داوری در چهار پرده
فضلالله یاری
-
کوچ ابد مرد ادب ایل و فریدون فرهنگ
سید غلام بلادی
-
یاسوج؛ شهری که شیخ شاخصش پیشهزن بود!
محمد مختاری
-
جزای نیکی جز نیکی نیست
جبار چراغک
-
زیبایی بر بستر فاجعه
سید غلام بلادی
-
«لذت وقیح»
امراله نصرالهی
-
زنان و دولت چهاردهم
سیده فرزانه آرامش
-
شاقول اصلی در ماجرای قتل دکتر داوودی
فضلالله یاری
-
در این محنتسرا نابههنجاران و کج روان بزرگ شمرده شدهاند
پریچهر زعیمی
-
بیوه زنان
آفتاب افریدون
مرگ یک قدم نزدیک است/ روایت تلخ سیما در بیمارستان دهدشت
تصور کنید درد تمام گوشت تا استخوان شما را احاطه و تسخیر کرده است؛ وحشتناک است، نه؟
تصور کنید در این بین یک نفر عقل و دانای کل در قامت پزشک می گوید: خانم یا آقا نقش بازی نکن اصلا چیز مهمی نیست و برطرف می شود در صورتیکه شما به درد پیچیده اید و به دوست، برادر، پدر می گویید اینها باور نمی کنند دارم از درون آتش می گیرم شما نگذارید من از بین بروم؛ وحشتناک است، نه؟
تصور کنید درد تمام گوشت تا استخوان شما را احاطه و تسخیر کرده است؛ وحشتناک است، نه؟
تصور کنید در این بین یک نفر عقل و دانای کل در قامت پزشک می گوید: خانم یا آقا نقش بازی نکن اصلا چیز مهمی نیست و برطرف می شود در صورتیکه شما به درد پیچیده اید و به دوست، برادر، پدر می گویید اینها باور نمی کنند دارم از درون آتش می گیرم شما نگذارید من از بین بروم؛ وحشتناک است، نه؟
شما تصور کنید به دردی دچار شده اید، از آن می نویسید چرا که درمان است، آرام تان می کند، هشدار است و تذکر، اما تشویش، ترویج یاس، ترویج ترس در جامعه خوانده و با ارتباطاتی که دارند، محکوم می شوید، در عوض به داشتن امنیت افتخار می کنیم. طنز تلخی است، نه؟
حادثه چنان تلخ است که روایتش تمام درد است؛ صبح یک روز از درد بخود پیچیده به بیمارستان شهر مراجعه می کنید؛ می دانید یک جای کار می لنگد، دردی غیرارادی شما را درگیر، اما نمی دانید چرا این درد به سراغ شما آمده است. اصلا پزشک و شفاخانه برای همین روزها ساخته شده اند، خیر سر دولت، پزشک و پزشکان را با هزینه بیت المال برای چنین روزی تربیت کرده و شفاخانه برپا کرده است.
دو شبانه روز تحت نظر پزشک و بیمارستان به دروغگویی محکوم می شوید تا سر از آی سی یو در بیاورید؛ برای یک فقره عقرب گزیدگی که در علم پزشکی امروز درمانش کار شاقی نیست؛ سیما تا هوش، اراده و زبان دارد معترض است اما سرکوب می شود، حتی اطرافیان هم به این دوگانگی شنیدن بدبین می شوند اما مرگ که منتظر نمی ماند؛ جوان باشی یا پیر تعلل به سود وی تمام می شود. با پزشکان شیراز تماس برقرار و نگرانی هایی که هر ساعت به ایشان اضافه می شود بیشتر اضافه می شود، تا بیمار سی پی آر و سپس به مراقبت های ویژه منتقل می شود. در تمام این مدت پزشکان زیادی در این مکان که نامش بیمارستان است حاضرند و می توانند جلوی فاجعه یعنی مرگ انسانی را بگیرند، اما نمی گیرند.
مرگ یک قدم نزدیکتر می شود، وقتی همان پزشک پس از معاینه فاجعه بارش در بخش آی سی یو باز هم مانع از اعزام می شود تا بیماری که اکنون از هوش برده اند توسط پزشک دیگری به اعزامش نظر دهند.
تمام حادثه را تا بداینجا فراموش کنید؛ از امشب مسئله اعزام جایگزین مرگ تدریجی می شود، اعزام به بیمارستانی در شهرهای مجاور مطالبه صدها نفر از خانواد، دوست و آشنا می شود؛ آخرین صحبت سوپروایزر بیمارستان دهدشت: فکر نکنم تا یک ساعت دیگر بیمار شما زنده بماند! بیمار به زحمت دستگاه زنده است.
از خود نپرسیدند چرا کار به اینجا کشید! بیماری که خود با پای خود به بیمارستان، به تخت آی سی یو می رود حرف می زند و از دردش می گوید، چرا تاکنون با اعزام بیمار با فراگیر شدن علائمی که حیاتش را نشانه رفته است، مخالفت می شود؟ چرا به بیمار نسبت دروغ و تلقین را دادند وقتی سراپای بیمار آتش و درد زهر عقرب بود! چرا پس از ساعتها بی خوابی و پیگیری خانواده بیست ساعت بعد شرایط اعزام بیمار فراهم می شود؟ آمبولانس ارسال اما راننده و پزشک مراقب به خودروی دیگری می روند؛ دلیل روشن نیست و دو ساعت بعد حریم حیا دریده و مردم سراپا درد و کم تحمل به فریاد و فغان دست می زنند تا با میانجی فرماندار دو پرسنل دیگر برای اعزام از راه می رسند. همه می دانند دیر است اما امیدشان به خارج شدن از بیمارستانی است که عملکردش تاکنون فاجعه بار است؛ نفس راحتی می کشند اما بیمارستان بوعلی شیراز از عهده معجزه بر نمی آید. پزشک معتقد است اگر دیروز می رسید قطعا زنده می ماند؛ دیر شده بود و سیما برای همیشه و با هزار سوال و هزار دردی که از درون آزارش می داد و کسی باورش نداشت، برای همیشه رفته بود و دیگر زنده به آغوش شهر و خانواده اش باز نگشت. تصور کنید این پزشک هنوز طبابت می کند، چه تعداد سیما بانو و انسان ها دیگری در راه اند، ترسناک است، نه؟
قطعه شعری از زنده یاد سیما کاظمی شاعر و هنرمندی که گمنام و غریبانه رفت:
آیا آنجا که می ایستی
حکایت جانهایی ست که در انتظار نوبت خویش اند
تا گر گیرند؟
آیا آنجا که میگذری انبوهی رودهاست
که گلوی مردگان را می جویند و باز پس نمی دهند؟
کمانداران و آبزیان غرق می شوند دست در آغوش
و بر هر ریگ که فرود می آیند
صدای مرا می شنوند
که نمیخواستم بمیرم…
منبع ک.ب
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 پیام تسلیت وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در پی درگذشت فریدون داوری شاعر آئینی و انقلابی
- 2 پذیرش ۴۹۰ دانشجو معلم در دانشگاه فرهنگیان کهگیلویه و بویراحمد طی امسال
- 3 نقش میدان گازی مختار بویراحمد در رفع چالش ناترازی انرژی
- 4 پذیرش بیش از دوهزار دانشجو در دانشگاه آزاد یاسوج طی سال تحصیلی جدید
- 5 تدوین برنامه توسعه و پیشرفت کهگیلویه و بویراحمد
- 6 باند مالخران در دام پلیس کهگیلویه
- 7 کهگیلویه و بویراحمد تنها استان فاقد مجتمع فرهنگی کودک و نوجوان
- 8 تخریب ۵۰۹ فقره ساختوساز غیرمجاز در کهگیلویه و بویراحمد
- موفقیت خبرنگار کهگیلویه و بویراحمدی در جشنواره رسانه ای بانوان کشور
- انتصاب معاون آموزش متوسطه آموزش و پرورش گچساران+ جزییات
- معاون بیمهای تامین اجتماعی گچساران منصوب شد+ حکم
- پیام تسلیت استاندار در پی درگذشت شاعر هماستانی
- معاون فرهنگی و اجتماعی معاون اول رئیس جمهور در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
- «نادر منتظریان» در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
- رونمایی از ۱۲ کتاب جدید در شهرستان کهگیلویه/ از«آیین آزادگی» تا«سلطه نمادین علیه زنان» و «دلنوشتههای جادهای استان»
- استاندار: زیرساخت های حفاظت از جنگل های کهگیلویه وبویراحمد افزایش یابد
- طرح کاهش تعرفه واردات خودرو در صحن مجلس
- فرماندار دنا: مدیران خسته و بینظم را محترمانه بدرقه میکنیم
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!