مروری بر خاطرات کودتای شوم ۲۸ مرداد ۳۲/ روایت "شعبان بی‌مخ" از روزِ کودتا: تا ظهر زندان بودیم!

مروری بر خاطرات کودتای شوم ۲۸ مرداد ۳۲/ روایت "شعبان بی‌مخ" از روزِ کودتا: تا ظهر زندان بودیم!
اَفتونیوز _ از نقش اوباش تهران و خصوصا شعبان جعفری ملقب به شعبان بی‌مخ در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و تخریب خانه دکتر محمد مصدق زیاد سخن به میان آمده است. خودش اما در کتاب "خاطرات شعبان جعفری در گفتگو با هما سرشار" که انتشارات ثالث آن را چاپ کرده است، روایت متفاوتی دارد. معتقد است روزنامه درباره آن روز دروغ نوشته‌اند. بخش‌هایی از آن را در ادامه می‌خوانیم: صبح کودتا ما زندون بودیم. شهر شلوغ شده بود. رادیو باز بود، می‌شنیدم. صبحش پیغوم داده بودم به "پروین آژدان قزی" که اومده بود ملاقات درِ زندان؛ که بچه‌ها از جنوب شهر راه افتاده بودند اومده بودند بالای شهر. نشسته بودیم یکی از بیرون اومد به پاسبون گفت: "خونه مصدق رو خراب کردن و همه جا رو گرفتن." به سرهنگ قوامی گفتم: "سرهنگ رادیوتو بگیر ببینم." اون ساعت که نه. ولی نیم ساعت بعد خبر اومد که آره. شلوغ شده و خونه مصدق رو گرفتن. توی شهربانی‌م پلیسا و افسرای شهربانی همه اعتصاب کرده بودن. این از صبحش. به جون شما عین واقعیته. هیچی. نشسته بودیم. درست یادمه، دیدم تیمسار خلعتبری معاون شهربانی بود اون موقع. تیمسار خلعتبری و بیوک صابر و یه افسری. خلاصه این سه چهارتا یهو اومدن در زندان گفتن: "تیمسار زاهدی، جعفری رو میخواد." منو ورداشتن بردن بالای شهربانی تو اون اتاق بالا. دیدم زاهدی و اینا همه تو اتاق جمعن و شلوغ و پلوغ. مام رفتیم اونجا، تا رسیدیم زاهدی بغل وا کرد، مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم ما رو ماچ کرد و گفت: "برو فوری مادرتو ببین. " گفتم: نه ما صبر می‌کنیم تا اعلیحضرت بیاد. " گفت: "همین الان برو. مملکت هنوز آروم نشده. " بعد گفت ما هنوز با تو خیلی کار داریم. دستور داد دوستام رو هم آزاد کنن. خودم گفته بودم بدون اونا نمی‌رم. بهشون قول داده بودم. خلاصه رفتیم سراغ حسن رمضون یخی و احمد عشقی و حاجی محرز و امیر موبور. آزادشون کردیم. همه بعد چرت نوشتن. ما همگی تا ظهرِ کودتا زندون بودیم. زاهدی گفته بود: "برین بیرون نذارین مردم شلوغ کنن". این بود که ما به حساب راه افتادیم تو خیابونا. تو تهرون بودیم. ولی خونه مصدق نرفتیم. خونه ش تو دعوای بین مردم و سرهنگ ممتاز و اینا داغون شد. عصری راه افتادیم و تا صبح روز بعدش ۲۹ مرداد نخوابیدیم. همه ش تو ماشین سوار بودیم و یه عکس شاه رو گذاشته بودیم روز شیشه ش و داد می‌زدیم: "ایهاالناس، مملکت آروم شد. برین خونه هاتون. برین سرِ زندگیتون." روایت تصویری از حضور شعبان جعفری و نوچه هاش مقابل منزل دکتر مصدق. شعبان بی مخ خودش بارها حضور در خانه دکتر مصدق و غارت آن خانه را تکذیب کرده است همه میگن. آمریکایی‌ها بیست و هفت میلیون دلار به من دادن کودتا رو راه انداختم. آخه اولا کیم روزولت کی بود؟ دوما بنده انگلیسی بلد نیستم تا با کیم روزولت صحبت کنم. اگر هم پولی داده باشند به به برادران رشیدیان دادن. اسدالله رشیدیان و سیف الله رشیدیان و داشش قدرت الله. اونا دستشون تو کار بود. با روزولت هم صحبت می‌کردن. اسدالله تو ۲۸ مرداد دست داشت. من ندیدم بچه‌های جنوب شهر دنبال پول و این بساطا برن. ممکنه برن سر کوره پز خونه، مثلا اون عمله‌ای که از دهات اومدن اینجا رو یه پولی بذارن کف دستش بگن بیا آقا شلوغ کن. ولی اینجور آدم‌هایی که محلی هستن و به اصطلاح خودشون جاهل هستن، هیچوقت این کار رو نمی‌کنن. روایت بعد از کودتا روز ۳۱ مرداد، اعلیحضرت تشریف آوردن. مام رفتیم فرودگاه. وقتی میخاست از طیاره پیاده شه، فرودگاه مهر آباد یه چینه‌ای داره که مردم میرفتن رو چینه وامیستادن. من پریدم رو چینه دیدم که سرگرد نعمت الله نصیری و تیمسار دفتری و یه عده اونجان. تیمسار دفتری یهو رفت رو پای شاه. منم از اون بالا داد زدم: " اعلیحضرت اینا‌ها دروغ میگن. این پدرسوخته‌ها همه شون خائنن. پریروزا بهت بد و بیراه می‌گفتن... حالا افتادن رو پات. " هیچی من این حرفمو زدم. شاه یه نگاه اینجوری کرد و خلاصه فرز رفت.
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها