که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند

که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند
علیرضا کفایی اَفتونیوز _ قای وکیلی نماینده دوره قبل مجلس سعی می کند خود را تحلیلگر در مسائل سیاسی و امور اجتماعی نشان دهد، قیافه حق به جانبی می گیرد و در برنامه تلویزیونی حاضر میشود و آسمان به ریسمان می بافد تا مقبول درگاه و دربار افتد و نانی به نرخ روز خریده، بلکه جایگهی برای خود بیابد. می داند که سخنانش خریداری ندارد و قبل از اینکه او تلاش کند چهره ای از سیاستمداری از خود نشان دهد، این دیگران و این رسانه بی شرم است که برای او مشق می نویسد و حضرتش در عین وقاحت و بی شرمی تلاش مذبوحانه و مزورانه ای می کند تا مقصود آنان! برآورده شود. آدمی حیران می ماند که چگونه فردی تا این اندازه می تواند خود را هزینه امیال و آمال دیگران کند حتی اگر از خود آنها باشد و حتی اگر ماموریتی داشته و یا در حال انجام ماموریت باشد، ظاهراً پنداشته است که مردم او را قبول دارند و یا به سخنان صد من یه غاز او توجهی دارند، مردم آنقدر از سیاسیون در تحلیل امور و شناخت مسائل جلوتر رفته اند و در همین انتخابات اخیر این موضوع را به روشنی نشان داده اند و می دانند که وکیلی و امثال وی چیزکی در چنته ندارند الا همین تملق که تصور می کنند به زبان فرهیختگی بیان می کنند و معلوم است که به ارباب اعلام می کند که “بضاعت مزجات” آورده برای قطبی سازی یک جریان فکری به دستور عمل کرده است و البته برای همگان چه اصلاحطلبان و چه آنان که مجیزشان را می گوید کاملاً مشخص است که جز پلیدی از خود به جای نمی گذارد. هنر هم نمی فروشد که آن را ندارد بلکه خود را به فروش رسانده، این دین ناشناسی چه صیغه ای است که به نام تقوا بی تقوایی می کنند، آدمی یاد حزب توده می افتد که زمانی به ظاهر خود را در کسوت مسلمانی می نمایاندند. آقای وکیلی! خودتان را بیش از این خسته نکنید؛ خوب می دانید که اصلاحطلب نبوده اید و خوب می دانیم که چشم طمع به منصب و حفظ خودتان دارید و خوب می دانید و می دانیم که در حال انجام چه ماموریتی هستید؛ از مشخصه های بی هنران است که نظر به عیب می کنند و از مشخصه های جاهلان است که درک نمی کنند جامعه چه تصوری از آنان دارد. ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی هزار نکته در این کار هست تا دانی بجز شکردهنی مایه‌هاست خوبی را به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی به هنر خویش را بگنجانی چه گردها که برانگیختی ز هستی من مباد خسته سمندت که تیز می‌رانی به همنشینی رندان سری فرود آور که گنجهاست در این بی‌سری و سامانی بیار بادهٔ رنگین که یک حکایت راست بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی به خاک پای صبوحی‌کنان که تا من مست ستاده بر در میخانه‌ام به دربانی به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها