-
«وفاق» به مویی بند است
محسن خرامین
-
به مهمان شلیک کردیم آنهم مهمانی هُمچشم!
محمد مختاری
-
شکاف قومیتی و تصمیمات تلخ سیاسی پایتخت نشینان/ دخالت افشانی با هماهنگی موحد
ناشناس
-
ایل احساس کوچید
قاسم یزدانی
-
بازآفرین هویت و تاریخ
یادداشت مخاطبان
-
«ساختارشکنی از دو منظر؛ ژاک دریدا و فریدون داوری»
علی خرم
-
"فریدون داوری" شاعر عشق و حماسه
ایرج اقبال فر
-
فریدون داوری در چهار پرده
فضلالله یاری
-
کوچ ابد مرد ادب ایل و فریدون فرهنگ
سید غلام بلادی
-
یاسوج؛ شهری که شیخ شاخصش پیشهزن بود!
محمد مختاری
این روزها....
15این روزها بازهم به دلیل اعتماد به یک دوست بیکار و بی پول شده ام. چهل سال است به خانواده، به آموزش وپرورش، به سازمان تبلیغات اسلامی، به دانشگاه، به شعر، به فلسفه، به بازار، به نیروی انتظامی، به آخوند، به پاسدار، به دوست، به دوست و به دوست اعتماد کردهام وهنوز هم به دوست اعتماد می کنم. دوست همواره برایم مقدسترین واژه بود. به مصداق این مفهوم بیشترین اعتماد را کردهام و از همو بیشترین ضربه را خوردهام.
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد تسلیم از آن بنده و حکم از آن دوست
بگذریم....
از آنجا که به کلی بیکار و بی پول شدهام فرصت زیادی دارم تا در جلسات مختلف انجمنهای شاهنامهخوانی، فرهنگ بومی، سعدیخوانی و فلسفه شرکت کنم. وجود چنین جلساتی در یاسوج میتواند فرصت خوبی باشد تا فرهیختگان گرد هم آیند و جامعه را به سمت کتاب و شعر و فرهنگ و تفکر هدایت کنند.
اگرچه هنوز ابتدای راه و در واقع در حال تمرین هستیم ولی به آینده باید امیدوار باشیم چرا که سالهاست با امید زندهایم و گویی چارهای جز امید نداریم.
از آنجا که سالم از چهل گذشته است و سالیان زیادی از عمرم را در فلسفه و تنهایی و مابقی آن را هم در مسجد و مدرسه و دانشگاه و ادارات و بازار و میان اقوام و فرهنگها و کتابها و انسانها و شهرهای مختلف گذراندهام، بر خود لازم و میدانم ماحصل این تفکر و تجربه را در راه آبادانی و اعتلای سرزمین محل زندگیام یعنی یاسوج هزینه کنم. اما من نه سرمایه و پولی دارم که بنگاه اقتصادی راهاندازی کنم و بدین طریق معضل بیکاری حداقل یکی از شهروندان را –که خودم باشم- حل کنم و نه دستم به لحاظ مدیریتی و سیاسی به جایی بند است تا از کانال قدرت برای آبادانی شهرم وارد شوم. نه هنرمندم که با خلق یک اثر هنری بتوانم بر جامعه تاثیرگذار باشم و نه رفتگر شهرداریام که حداقل زبالهها را از خیابانها جمع کنم.
من اما فلسفه خواندهام و سالها با فلسفه زیست کردهام. قدرت فلسفه را در روزهای سیاه و روشن زندگیام دیدهام. میدانم که اگر فلسفه به جامعهای تزریق شود آن جامعه اگر هزار بار زمین بخورد و زخمی شود باز هم بلند خواهد شد و محکمتر و استوارتر از پیش به راهش ادامه خواهد داد. نمونهی آن کشور آلمان است که در طی دو جنگ جهانی به طور کامل غارت و تخریب شد ولی باز هم آلمان مانده و همچنان یکی از نقشهای اساسی را در سیاست و فرهنگ و اقتصاد دنیا به عهده دارد.
وقت آنست آنچه را خوانده و تجربه کرده و میدانم به جامعهام انتقال دهم. هرچند در نگاه اول قدری خودخواهانه و حقیرانه به نظر میرسد ولی اگر کمی با خودم و شهرم جدیتر باشم چنین کاری را سترگ و دشوار مییابم و میدانم که انسان، دشواری وظیفه است.
منظور من از فلسفه همانطور که ارسطو گفنه آموختن اندیشهها نیست بلکه آموختن اندیشیدن است. آموختن اندیشیدن تنها زمانی امکانپذیر است که گفتگو شکل بگیرد. آغاز گفتگو زمانی است که سوالی میان دو طرف گفتگو ردوبدل شود. تقریبا در تمامی آثار افلاطون، سقراط به نمایندگی از افلاطون با یک یا چند تن از عقلای یونان به گفتگو مینشیند. گفتگوها معمولا با طرح سوال از طرف سقراط شروع میشود و از قضا همیشه در این گفتگوها سقراط برندهی گفتگو نیست و حتی در بعضی رسالهها، گفتگو، ناتمام باقی میماند و نتیجهای در بر ندارد.
شهرمن اما تاریخ چندانی ندارد یا اگر هم دارد نشانی از گفتمانهای سقراطی 2400 سال پیش در آن نیست. تاریخ شفاهی سرزمین من از حدود صد و هفتاد سال تجاوز نمیکند. کمتر کسی میداند که مثلا سیصد سال پیش در این سرزمین چه اتفاقاتی میافتاد و کی به کی بود و چی به چی! تاریخ شفاهی وکتبی این سرزمین چیزی از گفتگو و اندیشههای سقراطی را به خاطر ندارد. به قول هگل "ملتی که فلسفه ندارد تاریخ ندارد."
وجود چنین جلساتی در سالن شورای شهر، میتواند فرصت خوبی برای شروع این گفتمانها باشد و من که همیشه منتظر فرصت بودم بر خود لازم میدانم از آن به خوبی استفاده کنم و با طرح سوالهایی که احیانا موجب ناخرسندی برخی از اعضای محترم حاضر در جلسات میشود، سمت و سوی جلسات را از دورهم نشینی صرف و سرگرمی و اظهار فضل به سمت گفتگو و هماندیشی در راستای جامعهی مدنی و دموکراسی و آغاز فلسفه در بویراحمد هدایت کنم.
در همین جا لازم میدانم از همهی این بزرگواران کمال قدردانی را داشته باشم که علیرغم ادبیات تند و گزندهی بنده، تلخی آن را به رک و راستی اش می بخشند. میدانم و دیدهام که انگشت اتهام موافق و مخالف به سمتم اشاره میرود اما این را هم میدانم که آغاز راه هستیم و باید نگرانیهای موافقان و بیم مخالفان را درک و هضم کنیم.
زنده باد مخالف من! رهزادخدیش شهروند درجهی2
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 تصادف پژو ۴۰۵ و تریلر در محور یاسوج - اصفهان یک مصدوم بر جا گذاشت
- 2 تکمیل و بهرهبرداری از راههای روستایی از اولویتهاست/ کمبود اعتبار مهمترین مانع سر راه تکمیل پروژه هاست
- 3 رفع تصرف ۱۵۴۹۳ مترمربع از اراضی ملی
- 4 سیزدهمین اهدای عضو امسال در کهگیلویه و بویراحمد ثبت شد
- 5 آماده باش زمستانی راهداری در ۷۰ گردنه برفگیر کهگیلویه و بویراحمد
- 6 راه اندازی سیستم APN اورژانس در کهگیلویه و بویراحمد
- 7 قطعه اول محور لنده - تراب به بهره برداری میرسد
- 8 پیام تسلیت وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در پی درگذشت فریدون داوری شاعر آئینی و انقلابی
- کسب رتبه برتر اداره کل راهداری و حملونقل جادهای کهگیلویه و بویراحمد در جشنواره شهید رجایی
- بهزیستی
- وضعیت شرکت گاز استان؛ ثبات سازمانی یا آرامش قبل از طوفان؟!
- فرماندار دنا: انتصاب سرپرست جدید اداره کار، تعاون و امور اجتماعی شهرستان را به رسمیت نمیشناسم/ اجازه برگزاری تودیع و معارفه را نمیدهم
- تصاویر افتتاحیه نمایشگاه هفته پژوهش در یاسوج با حضور استاندار و سایر مسئولان استانی
- ۱۷۰۰ هکتار از اراضی زیر کشت گیاهان دارویی رفت+تصاویر
- پیام تبریک سرپرست بهزیستی گچساران به مناسبت روز جهانی معلولان
- دستگیری تیم سارقان حرفهای/ کشف قریب یک تن لوله سرقت شده از شرکت نفت گچساران
- برگزاری کارگاه آشنایی با مدیریت پسماند ویژه پاکبانان شهرداری دوگنبدان با همکاری اداره حفاظت محیطزیست
- انتصاب سرپرست امور مالی شرکت بهرهبرداری نفت و گاز گچساران
نظرات ارسالی 7 نظر
بله جناب خدیش،یک کلام باید می گفتی،مرفع های بی درد
پاسخجناب نوروزی عزیز! حق باشماست ولی در دموکراسی آتنی هم شهروند درجه 1و2 وجود داشته و گریزی وگزیری از آن نیست. باید درعین آرمانگرایی واقعگرا باشیم. البته همانگونه که به درستی اشاره فرمودین بنده خودمو شهروند درجه ی 2 نمیدونم ولی واقعیت اینه که اینگونه ام. باید شهروند درجه ی 2 محسوب بشی تا بتونی به اون اقرار کنی..... سپاس از توجه وتذکرتون!
پاسخسپاس از حسن توجهتون جناب موسوی نژاد...دقیقن همین طوراست که فرمودید. ما اول راهیم ولی در راهیم و باتلاش وامید راهو ادامه میدیم و بالاخره خواهیم رسید....به امید آن روز
پاسخدرود بر خدیش باز هم شما خیلی بهتر از ما هستید،شهروند درجه 2،من که شهروند درجه 4 هستم،شما رفات بیشتر از من هست
پاسخضمن سپاس از اهتمام شما جناب خدیش گرامی! در همین گام اول، در امضای مطلبتون به شهروندان درجه دادین! هر چند ممکنه ادعای شما در درجه بندی شهروندان واقع بینانه باشد اما بر بیان آن تاکید نمودن خلاف رسالتی سنگینی است که مسعولانه بر دوش گرفتین! ارادتمند
پاسخدوست عزیز جناب خدیش عزیز قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست بوسه ای چند بیامیز به دشنامی چند . بیان حقایق در قالب الفاظ تلخ به مذاق آدمی خوشآیند نیست به همین دلیل افرادی مانند مولاناقالب های داستان وشعر را برای بیان حقایق انتخاب کرده اند . اما مهم این است که ما اندیشیدن یاد بگیریم وخوشبختانه داریم یاد می گیریم . همینکه گروههای حامی محیط زیست ،وشاهنامه خوانی وفرهنگ بومی ومولوی شناسی و.... در جامعه ما پای به عرصه وجو گذاشته اند یعنی ما داریم یاد می گیریم که بیاندیشیم .. اما اینکه به چه می اندیشیم وچرا به چنین چیزهایی می اندیشیم دلیش آنست که ما هنوز اندیشیدن را یاد نگرفتیم بیشتر اهل تقلیدیم . بیش از آنچه اندیشیده باشیم باور داریم وحتی بعضی باور ها، مانع اندیشیدن ما می شود .وظیفه کسانیکه فلسفه خوانده اند این است که ابتدا اندیشیدن را به مردم یاد بدهند. یعنی باید فلسفه خوانده ها احساس وظیفه کنند تا مردم ما اندیشیدن را بیاموزند .کاریکه در دوره ترجمه انجام شد وبعدها با هجوم مغول و.....به فراموشی سپرده شد . اگر ما، مانند قرن چهارم تا قرن هشتم می توانستیم مزرعه اندیشه را توسعه بدهیم شاید بتوانیم دوباره شاهد حضور بوعلی ها وخیام ها وحافظ ومولانا و...باشیم. .یکی از مهمترین دلایل فراموشی اندیشیدن در جامعه ما عدم حضور الگو هایی مانند خیام وملاصدرا وبوعلی وخواجه نصیر و.... است . تا هنگامیکه مجددا نتوانیم خودمان را بازیابی کنیم والگویی عملی وقابل ارایه به جامعه بدهیم موفق نمی شویم به امید آنروز .
پاسخدرود بر رهزاد عزیز بسیار عالی به امید موفقیت
پاسخ