شو چِلَه

پس از آیین هفت لشکر خوانی، فلک نازخوانی، تعریف از جنگ و روزهای تنگ ایل، رویت روایت زیبایی ست؛ گاه تلخ و گاه، شیرین! محاکات پیران، سرآغاز قصیده ای به درازای شب یلدا است. گاه نیز، مقوم های «داینی داینی»، «دی بلال»، «یار یار باستانی»-نوعی شعر غنایی توام با احساس عاطفی و نوستالژیک- و ... نیز سراییده می شود و بر جان و دل میهمانان و شو چله نشینان، می نشیند.

شو چِلَه

اَفتونیوز| سروش درست با یادداشتی در خصوص شو چله یا شب یلدا  نوشت: 

" چله ای در خُم برآر و چله ای اندر سَبو/

همچون مَـی صافی شو آنگه در دل مینا نشی

شوچله، شب زایش مهر(میترا) است و این شب تار و بلند، در کهگیلویه و بویراحمد، «شو چِلَه» نامیده می شود. شبی طولانی و سیاه که به امید پیروزی نور بر تاریکی، زایش خورشید و جهانگیری آفتاب، آن را در مناطق مختلف کهگیلویه و بویراحمد، بسانِ دگر نقاط ایران زمین، جشن

می گیرند.

در ادبیات زبان لری و فرهنگ کهن کهگیلویه و بویراحمد، شب پایانی پاییز و شب نخست زمستان را «شو چِلَه» می نامند. این شب، نخستین شب«چله ی گَپو» است. شبی سیاه و دراز که مردمان این سامان، پس از شب زندهْ داری با پاییز وداع می کنند و پس از آن، سـردی دی ماه و زمستان آغاز می شود.

  در ایل، این شب، پُر اهمیت است و آن را جشن می گیرند.  زنان و مردان دور هم جمع شده و شب را با جشن و سورگانی، به طلوع صبح و آفتاب می رسانند.

در این شب، کاشانه ی ریش سپید یا بزرگتر و «گَفْتر» ایل، میزبان شوی چله و مردمانش است.

«هفت لشکر» خوانان ایل، «فلک ناز» خوانان و «پیشه» زنان، در گوشه ای از مجلس، مجلس آرایی می کنند. در کهگیلویه و بویراحمد، به شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، هفت لشکر می گویند.

صدای گیرا و غُرای

به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر اندیشه برنگذرد... هر که شاهنامه خوانی کند/ چو مرد و چو زن پهلوانی کند...» هفت لشکر خوان ایل، از هر طرف، تا هفت آبادی به گوش می رسد. همه در مجلس هفت لشکر خوانی، خموش، سرتاپا چشم می شوند و گوش:

با هر بیتی از هفت لشکر، گاه، شخصیت های اسطوره ای تشویق می شوند و گاه، با حماسه سرایی هر رزم و بزم و خوان و مان و سانی از پهلوانان و یَلان، صدای آه و افسوس شنیده می شود؛ و اشک و لبخند بر گونه ها نقش می بندد. یاد یلان و پهلوانان درگذشته ایل، مجلس را فرا می گیرد.

گوشت و استخوان رگ و پی بویراحمدی ها با شاهنامه ممزوج شده است. علاوه بر جغرافیای بویراحمد که بسی نام ها و نشان ها از زال و بیژن و کیخسرو و شاهان و پهلوانان دارد؛ رستم و سهراب و رودابه و کیکاووس و سیاووش و تهمینه و کیخسرو و فرامرز و برزو و گودرز و گردآفرید در ایل فراوان است.     بویراحمدی ها، نام را نشان بزرگی نمی دانند؛ بلْ، جوهر مردی را نشانی از نام آوری می داند. رستم و گردآفریدی را می پسندند که بسان رستم رزم آور باشد و بسان گردآفرید، «کَی بِنُو»ییْ شیرزن!

   پس از آیین هفت لشکر خوانی، فلک نازخوانی، تعریف از جنگ  و روزهای تنگ ایل، رویت روایت زیبایی ست؛ گاه تلخ و گاه، شیرین! محاکات پیران، سرآغاز قصیده ای به درازای شب یلدا است. گاه نیز، مقوم های «داینی داینی»، «دی بلال»، «یار یار باستانی»-نوعی شعر غنایی توام با احساس عاطفی و نوستالژیک- و ... نیز سراییده می شود و بر جان و دل میهمانان و شو چله نشینان، می نشیند.

   در این شب، در «مَجْمعه» ای مُزین به «گندم بِرِشْته»، «گِمَکْ»، «مَویْز»، «کَلَهْ خُنْگْ»، «بَنْ»، «بایُمْ شِرِیْن»، «سِیْسه» و «نار» و تنقلات محلی استان که محصول طبیعت زیبای استان هستند، از میهمانان پذیرایی می شود. امروزه، آجیل، هندوانه و شیرینی و شکلات به بهای خون‌بهای پدر مفسدان اقتصادی، بر سفره های یلدا دیده می شود که در این استان، چنین رسمی نبوده است: نه نامی از یلدای عربی بوده و نه نشانی از سفره آرایی و  آیین های گرته برداری شده از فرهنگ های غریب شرقی و غربی در این دیار!

 با پیروزی «تِشکِ اَفْتو» بر سیاهی و تاریکی شو چله،  چله گپو شروع می شود. این چله، چهل روز نخست زمستان است. از یکم دیماه تا دهم بهمن ماه، چله گپو ست. از روز یازدهم بهمن «چله ی کُوشْکُو» یا چله ی کوچک، آغاز می شود. چله کوشکو یا چله ی «کِچِلُو» و به عبارتی چله ی کوچک، بیست روز است و با روز سی ام بهمن ماه، به فرجام می رسد.

چهار روز آخر چله ی گپو- هفتم، هشتم، نهم و دهم بهمن ماه- و چهار روز نخست چله کوشکو- یازدهم، دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم بهمن ماه- را «چارچار» می گویند. به دلیل نزدیکی و وجود این دو چهار روز در کنار هم، این بازه زمانی هشت روزه، به «چارچار»، معروف است. چارچار را در برخی از مناطق استان کهگیلویه و بویراحمد،    «هَشتْ دَر هشتْ « می گویند. اوج سوز و سرما در چارچار، شب های سردی را در مناطق مختلف استان به ویژه مناطق سردسیر یا همان «سَرْحَیْ» به ارمغان می آورد. شب هایی که تنها کنده های درختان بلوط در «چاله» ها یا همان شومینه های امروزی، پر تش و «اَنْگِشْتْ» منازل ایلیاتی را گرم می کند.  

پس از چارچار، «شَسْتُمْ» پایان چله کوشکو- و چله هاست. در این روز، هوا رو به گرمی می رود و به قول ما بویراحمدی ها:

«تَکِ سَرْما ایشْکَیِْ!»

در این گاه، پیرزَن، پسر بزرگش «اَهْمَـیِیْل» را برای گیاه «کارده» راهی کوه و کوهستان می کند. اَهمییلْ، پس از گردش در دامنه های کوه، در ریشه ی «کَمَرْ» ی- دسته های نوبرانه ی کارده را می بیند. با تعجیل، خود را به بوته های این گیاه «دلْ سارْ» می رساند. دستش را دراز می کند و خم می شود برای چیدن کارده ها! همانجا به کمر و تخته سنگ بزرگ می چسبد و یخ می زند.

شبی می گذرد و خبری از اَهْمَییلْ، نمی شود. پیرزن، پسر کوچکترش مُــهْمَیِیْلْ را صدا می زند:

به قصد پیدا کردن برادر بزرگ، راهی کوه می شود؛ اما، مُهْمَیِیْلْ هم گرفتار یخ می شود و در کنار برادرش، یخ می بندد و با چنین سرنوشتی، به کمر می چسبد.

با سررسیدن شب و چشم انتظاری پیرزن یا همان دالو، آهی از نهادش برمی آید و می گوید:

اهمییل ره و مُهمییلم وَدِیْنِش/

دِلْ وَ کِیْ کِنُمْ خَشٔ/

وَگِــرُمْ جِمَتِ بَنِ بَلّْی/

عالَمَ دُمْ تَشْ

در باورهاست که با شروع زمستان و سردی هوا و سوز سرمای چله ها، آب در تنگِ «مِهریون» یا همان «مِهریان»، قطره قطره چکیده و *«مِیْل*» یا ستون یخی  ستبر و مرتفعی به ارتفاع افزون بر ده متر با قطر افزون بر یک متر، شکل می گیرد. تنگه مهریان- یا مهریون-  و

«میل» مهریون، از زیبایی های گردشگری بویراحمد است که هنوز سازمان های متولی نتوانسته اند در معرفی آن و ایجاد زیرساخت های مناسب صنعت گردشگری، و جذب و جلب گردشگر،  قدمی عملی، علمی و اصولی بردارند.

با فرا رسیدن شستم، «میل مهریون»، با صدای رعد و برق یا همان «غُرُمْ تِراقْ»، نرم نرمکْ، تَرَکی بر می دارد و سرآغاز شکستن این ستون مرتفع یخی آغاز می شود. در این هنگام، مثلی ست مشهور که می گویند:

«شَستُمْ،اِشْکَهْسُم!»

که به نوعی این تمثیل عمیق و فلسفی اشارتی به شکست سرما و فرا رسیدن گرما دارد.

پس از طی ده روز از اسفند، «هَفتایُم» از راه می رسد. با رسیدن هفتایُم، زمین گرم می شود. گرم شدن زمین، بسته است به «جِمَتْ تَشیْ» یا همان مشعل برافروخته ای که آب و هوای سال بعد، دلبسته به آن است و  وابسته بدان!

باری، ده روز که از اسفند می گذرد، با صدای مهیبی، همینه ی «میل مهریون»، در هم می شکند و بر زمین می افتد. بنابراین می گویند:

«هَفْتایُم، اُفْتایُم!»

در این مقطع زمانی، زمین رو به گرمی می رود و سرما رخت سفر بر می بندد.

*شاید صدای میل مهریون تا دوردست ها نرسد اما این باور عامیانه، زیبا و فلسفی، خرده فرهنگی ست که هر خرده ای از آن جزء بزرگی به نام فرهنگ قوم لر را شکل داده است.

پس از پایان چله ها، در شستم و هفتایم، دالو پیرزن، که در پی پسران خویش« اَهمَیْیل و مُوْهْمَییل» دلْ نگران است در تکاپوست؛ «جِمَتْ تَشیْ» یا به عبارتی مشعلی افروخته از شاه‌بلوط را برداشته و با فریاد زدن نام پسرهایش، آن را با قدرت پرتاب می کند. اگر «جمت تش» در آب افتاد، بر این باوریم که سال آینده، سالی پُربِشت و باران و حاصلخیزی را خواهیم داشت و اگر، جمت تش در خشکی افتد؛ سال آتی، سالی خشک و کم بار و باران را در پی خواهیم داشت.

پس از هفتایم، با صدای پرندگان و وزش بادهای گرم، مردم و طبیعت، آرام آرام به استقبال عید نوروز می روند که در استان و در ادبیات زبان لری به آن علاوه بر «اَی»« سالِ نُوْ» می گویند.

  آیین آتش و مهرآیینی، *«چارشنبهْ سُوری»*، خانه تکانی و شب نوروز یا همان شوی

«چاله گرمْکُنونْ» را پیاپی خواهیم داشت که هریک، خرده فرهنگ و آداب  ادیبی در برگزاری و حرمتگذاری دارند.

انشاالله در مقالی مجزا، این خرده فرهنگ ها،باز از زبان همین رسانه، تقدیم نگاه مهربان و زیبانگر خوانندگان جان خواهد شد؛ تا در ساحت علاقه‌مندان، فرهنگ دوستان و مخاطبان جان در جای جای جهان، چه در نظر آید!!!

در شب «چله» برای تبریک و تبرّک می گویند:

شو چِلَتْ وَ خیر!

و پاسخ می شنوند: مجالِتْ وَ خیرْ!»

امید که مجال تمامی ایرانیان جان، به خیر و شادی و آزادی باشد.



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها