خواب

عطری که زمانی از تن نوعروسان لر می تراوید. رایحه ای که دلداده گان را مست میکرد

خواب

دیشب خواب دیدم مادر بزرگم برای دیدنم آمده بود، بایک دنیا شعرولبخند.

گفتم خوش آمدی بی مهتاب

در نگاه من تو باغ گلی هستی، عطرآگین و رنگارنگ، سرسبز و روشن.

مادر، غمگینم

با هر نوایی ذهنم به هم ریزد.

آشکارا بغضی تلخ راه را بر نفس هایم می گیرد. آفتاب در اینجا بی رحمانه می تابد.

چشمانم بی امان می بارند.

مادر، دل کوهستانی ام چون زاگرس دائم در آتش اندوه می سوزد.

به قول بابا طاهر، نگاهم با دلم مدام درحال جنگ است. بسازُم خنجری نیشش زفولاد زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد.

مادر این دل را چند قسمت کنم ،برای چند تا بسوزد ؟!

برای باور آن  مادر کُرد که از شقایق زار می ترسید.

برای لاله ها، شقایق های از خون رسته ی بی گناهان.

مادر چقدر سخت است دیدن خاکستر شدن جنگل های سبز درآغوش پرمهر کوهستانها و چقدر جانکاه، وقتی که در برابر چشمان باز تو، دریایی جان می‌دهد یا که جانش را می ستانند.

وقتی که بادهای ویرانگر تازیانه بر سیمای جوانه‌ها می کوبند.

تاک هارا از داربست فرو می اندازند.

سرونازها را از بنیاد.

بدتر وقتی است که آگاهی سایه ات، قدم هایت حتی نفس هایت رامی شمارد و تو را می پاید. 

وقتی که دیو غم، لبخند را از لبانت، شادی را از دل و نگاه ات می رباید.

مادر عطر مهلوهای سوخته از سینه ی تفتیده ی  زاگرس هنوز بر می خیزد.

عطری که زمانی از تن نوعروسان لر می تراوید.

رایحه ای که دلداده گان را مست میکرد.

و استانی که بر روی دریای از نفت وگاز است اما فانوس خانه اش نفت  ندارد.

استانی که سر روده  رودخانه های خروشانی  چون خرسان یا خروشان، مارون یا رودخانه ی مادر است... 

اما مشک خود خالی از آب است و تشنه لب به قولاً نِشت وَر اَفتو کرده.

بد از بدتر خبر دنا، دنای مقدس.

تنها تکیه گاه در هنگامه ی‌ خوشی، ناخوشی  مردم.

دنای که خاکش مشک و عنبر زلف عاشقان دیارش است .

زیباترین سوگند به سه قله ی آسمانبوس اوست.

مادر روزگار بدی است.

چه بگویم.اگر، اگر تمامی دار و ندار مردمان استان را کند و کاو کنند می بینند که دنا در تک تکِ داشته هایشان به زیبایی حضور دارد.

مگر می شود لر کهگیلویه وبویراحمد باشی و دنا در وِیر،خاطرات قشنگت نباشد.

با شنیدن نام زیبایش چشمانت ندرخشد.

در بلندایش احساس غرور و رهایی نکنی.

دنا در نگاه و تفکر فرزندانش یعنی استواری، سرفرازی، بخشش، مهربانی، شجاعت، رشادت، سخاوت، حفاظت، صبوری، راز داری.

سرچشمه ی الهام  شعرها، نقش ها، رنگها، آواها وعبور از آزمندی و بدی ها.

به راستی دنا یعنی هویت ما.

دنا نام زیبای وطن دوم ما.

مگر دنا را می توان مثل آب، نفت، گاز و معادن فروخت یا دزدید.

مگر کسی مادر خود را می فروشد.

مگه مادر فروختنی است!

این حرف حتی شوخی هم بوده باشه،شوخی بسیار زشتی بود..

بی مهتاب گاهی به خود می گویم کاش زمان به عقب برگردد یه دوران کودکی.

در آن هنگام که به قرآن، به دیوان حافظ، مولانا، خیام و شاعران دیگر پناه می بردی، گرچه بیشترشان را از بَربودی.

ازغم دستانت می لرزید و حرف هایت ناپیوسته می بودند.

بچه بودیم و درکی از گفته هایت نداشتیم.

بعد از تلاوت قرآن با ناراحتی می گفتی قاتلان واقعی این مردم و خانواده ام دیوها، هیولا های خون آشام، نفت خوار، نفاق انگیز، رستم کش، سهراب کش اجنبی ها و همدستان خائن داخلی هستند.

لعنت بر نفتی که چراغ خانه را روشن نمی سازد.

لعنت بر گازی که چرخ بیگانه ها را می چرخاند...



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها