-
یاسوج؛ شهری که شیخ شاخصش پیشهزن بود!
محمد مختاری
-
جزای نیکی جز نیکی نیست
جبار چراغک
-
زیبایی بر بستر فاجعه
سید غلام بلادی
-
«لذت وقیح»
امراله نصرالهی
-
زنان و دولت چهاردهم
سیده فرزانه آرامش
-
شاقول اصلی در ماجرای قتل دکتر داوودی
فضلالله یاری
-
در این محنتسرا نابههنجاران و کج روان بزرگ شمرده شدهاند
پریچهر زعیمی
-
بیوه زنان
آفتاب افریدون
-
خلاصهای از مصاحبه با انقلابیون
علیرضا کفایی
-
نامه «سرباز سالهای ابری» خطاب به استاندار !
سیدعلی حمیدهکیش شاهقاسمی
گفتگوی با اولین بانوی نویسنده استان؛
«سیمین طاهری بویراحمدی» راوی زندگی سخت و مشقتبار زنان عشایر/«روح سرکشی» که «سرگذشت صنوبر» را به تصویر میکشد/ نوشتن شبیه آیینه است که افراد خود را در آن میبینند
اولین بار در وصف دنا، نامش را در یادداشت های سایت افتونیوز دیدم. کلام ساده و پرمفهومش جذبم می کرد که برای شناختن گام بردارم، «سیمین طاهری بویراحمدی» اولین بانوی نویسنده استان است که در دورانی که دختران زمینه درسی برای خواندن نداشتند قلم به دست گرفت و نوشتن را آغاز کرد.
افتونیوز| اولین بار در وصف دنا، نامش را در یادداشت های سایت افتونیوز دیدم. کلام ساده و پرمفهومش جذبم می کرد که برای شناختن گام بردارم، «سیمین طاهری بویراحمدی» اولین بانوی نویسنده استان است که در دورانی که دختران زمینه درسی برای خواندن نداشتند قلم به دست گرفت و نوشتن را آغاز کرد.
خانم طاهری بویراحمدی این شانس را داشت فرزند پدری باشد(کی عطا طاهری بویراحمدی) که سواد و درس خواندن را فضیلت می دانست و همیشه کتابی در دست داشت و خانه شان محل رفت و آمد بسیاری از بزرگان کشوری و استانی بود.
ذوق و قریحه سرشار این بانو و محیط بزرگ شدن در لابه لای کتابخانه بزرگ پدر این استعداد را در وی پرورش داد. زن بودن بهانه دیگری شد که از سختی ها و زندگی مشقت بار زنان زادگاه و سرزمینش بنویسد و نقاشی هایی ثبت کند. نقاش نبود اما علاقه مند بود و برای دل خودش تصاویری از زنان را عمدتا نقاشی می کرد.
«سروناز» و «سرگذشت صنوبر» و «شهربانو» به خوبی وضعیت زنان این گوشه از ایران را به تصویر میکشد. آنجا که نویسنده، سرگذشت واقعی سروناز و صنوبرهای این دیار را روایت می کند. قلم ساده و روانش مخاطب را بدون هیچ واسطه ای به دنیای سخت و طاقت فرسایی که بر زنان رفته، می برد. فرهنگ عامیانه مردم کهگیلویه و بویراحمد که شامل لغات و اصطلاحات لری است نیز از دیگر نوشته های سیمین طاهری بویراحمدی است. سرگذشت صنوبر از آن جهت مهم تر است که نوعی انتقاد از وضعیت زندگی است که برخی از زنان و دختران در آن اسیر بوده اند.
گفت و گوی دوستانه ای با این بانوی فرهیخته انجام شده که در پی می آید:
*اَفتونیوز: از شروع نوشتن بگویید
سیمین طاهری بویراحمدی: من در دوران نوجوانی در دوازده سالگی می نوشتم. آن زمان بیشتر به صورت نثر می نوشتم. متاسفانه دفتر نوشته هایم گم شد، چون اولین تراوش های مغزی و احساسم بودند برای آن دفتر خیلی ناراحت شدم.
از سن ۱۸، ۱۹سالگی مواردی گذری یادداشت می کردم. در ۲۰ سالگی مدتی شروع به نوشتن کردم، اما نه بطور جدی. چرا، چون متاهل بودم با توجه به نوع زندگی خاص منطقه ما فرصت چندانی نداشتم یا نمی یافتم. نوشته هایم گرچه اندک و ساده اند اما واقعی و قابل قهم برای همگانند.
*از انگیزه برای شروع نوشتن می گوید، شوقش به نوشتن در گفتارش نیز هویدا است
پدرم اهل کتاب، مطالعه و نوشتن بود. ولی آن چیزی که به من انگیزه برای نوشتن می داد، کورسوی نوری که از ذوق در درون خود می دیدم چون دوست داشتم قدمی فراتر از زندگی معمولی بردارم. به خصوص در مورد زنان و دختران که به راحتی حق و حقوقشان پایمال می شد و می شود. برای همین نگاهم به این موضوع مهم جور دیگری بود. دوره فرزند من از بعضی جهات قطعا بهتراز دوره من است. عصر فرزند من عصر علم، تکنولوژی و ارتباطات است و جهانشان، جهانی بدون مرز است.
البته در دوره من، در شهرهای بزرگ دختران به دانشگاه ها را می یافتند، خوب بود.
اما در منطقه عشایری با مردمی کوچرو درس خواندن امری مشکل بود. خیلی از دختران از همان بدو تولد به نام کسی ناف برمی شدند. بعضی را در سنین ۶ یا ۷ سالگی به خانه بخت می فرستادند.
بعضی را برای داشتن پایگاه بالاتر یا امنیت و حفاظت از املاک و اراضی خود شوهر می دادند. یا به شکل مبادله ای فردی خواهر یا دختر خود را به عقد مرد دیگری در می آورد، او هم به همین صورت خواهر یا دخترش را متقابلا به عقد او بدون هزینه خاصی در می آورد، به نام گا وِ گا. بعضی را هم به شکل «خونبس» می دادند و برخی را برای جلوگیری از جنگ و جدل.
برخی را برای اطمینان و پشتیبانی چیزی شبیه گا وِ گا، البته این حرکت میان مردانی که شغل دزدی داشتند. مثلا دزدی از یک طایفه دور دخترش یا خواهرش را به عقد دزدی دیگر از طایفه ای دیگر در می آورد برای عهد و پیمان محکم که همدیگر را لو ندهند، این وصلت را انجام می دادند. البته دزدی های آن دوران مثل حالا نبود. آن ها در حد سیر کردن شکم زن و بچه شان، بزغاله یا گوسفندی شبانه می ربودند و آن چنان عیب به نظر نمی رسید.
نکته مهم اینجا بود که آن دختران از هر طبقه اجتماعی میخواست باشند، نارضایتی آنان و مشکلاتشان برای تصمیم گیرندگان یا اصلا مهم نبود ، یا چندان مهم نبود. تا چه رسد به عشق یا عاشق شدن، یعنی مجال آن را به آنها نمی دادند.
به هر حال آدم باسواد مطالعه می کند، به حقایقی پی می برد. به حقوق خود بیشتر باخبر می گردد و می فهمد که زن و مرد هر دو انسان هستند. شبیه دو بازو و مکمل همدیگرند، هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد.
زنان شاید از لحاظ جسمی ظریف تر باشند اما ضعیف تر نیستند. چه خوب است که زن و مرد هر دو همفکر و در انجام کارهای سازنده و مفید توانا باشند.
همانطور که گفتم، متاسفانه در بعضی از مناطق دختران حتی حق اظهارنظر برای آینده زندگی شان نداشتند، تا حدی هم پسران. بعد همه را به حساب تقدیر میگذاشتند. من مخالف این طرز تفکر بودم. می گفتم اگر کلمه تقدیر خداوند نبود شماها این همه اشتباه را به گردن چه کسی و چه چیزی می انداختید.
خواسته من از زندگی این بود که کاری و چیزی را که دوست داشتم و آسیبی به آبروی خود و دیگری نمی زند، انجام دهم.
پدرم کتابخانه ای داشت. گاهی اوقات هنگام بیکاری به آنجا برای مطالعه می رفتم، این را بگویم که فمنسیم نیستم زیرا شادی ها و رنج های انسانها، مردان و زنان هر دوبرایم مهم بودند و هستند. اما این میان حق دختران، زنان بیشتر نادیده و پایمال می شد. چون خودم یکی از آنها بودم.
*از نگاه جامعه برای نابرابری زن و مرد گفتم؛ خانم طاهری مخالفت خود را بیان کرد. این نگاه در این زمان مردود است. چون زنان باسواد امروز، خواهان حق و حقوق برابر با مردان هستند و مطالبه گر آن. هرچند که تلاش می شود نگاه نابرابر و جنس دوم و ضعیفه بودن برآنها وارد شود
درست است در گذشته دختران فقط در بعضی مناطق عشایری و نه شهرها حق درس خواندن و انتخاب همسر و استقلال مالی نداشتند و بر اثر زحمت زیاد زود پیر و ناتوان می گشتند، بی هیچ دریافت دست مزدی برای آن هم رنج و زحمت. فوری مرد هم، زن دوم اختیار می کرد. اعتراضی به آن شکل نداشتند و با نا آگاهی همه را به حساب تقدیر می گذاشتند. حال اکنون دختران و زنان چه شهری و روستایی و چه عشایری همه درس می خوانند، به دانشگاه می روند. یعنی ظاهرا چیزهایی به آنان داده شده. ولی در عوض آن روح سرکش و زیبایشان را با حقارت هرچه تمام تربا گیسوان که بخشی زیبایی از نقاشی پروردگار است به زنجیر ضعیفه بودن، کشیده اند.
*از کلمه ضعیفه متنفر بود. در نگاهش فهمیدن دردناک است
بچه که بودم هم از کلمه ضعیفه نفرت داشتم. زن و مرد هر دو انسان هستیم با حقوق برابر، ما که برده یا بخشی از اموال مرد نبودیم و نیستیم.
برای شروع جسارت خاصی نیاز نبود. وقتی انسان آگاه می گردد، با آگاهی به حقایقی پی می برد. دیگر نه راه برگشت دارد و نمی تواند ساکت باشد.
آگاهی، همان سیب ممنوعه بهشت بود که آدم و حوا را به جهنم آگاهی پرت کرد.
*از پدر می گوید. در صدایش بغض دلتنگی پدر و صلابت کلامش افتخار به پدر را تداعی می کند
رابطه من و پدر، علاوه بر پدر و فرزندی، دوستانه بود. چه دوست خوبی. پدر از خانواده کیانی بود، ولی او معلمی را انتخاب کرد. پدرم را خیلی دوست داشتم و دارم. او واقعا بهترین رفیقم بود. یک انسان واقعی. کلمه پدر و مادر خیلی معنادار و پربار هستند. آنقدر زیبا که به هر چیز زیبا و دل نشینی که ببینی یا بشنوی، فورا تو را به یاد آنها می اندازد.
*از دغدغههای کی عطا طاهری برای فرزندان استان می گوید
تمام فرزندان استان چه دختر و چه پسرهرگاه در زمینه ای سازنده و انسانی رشد می کردند، واقعا از صمیم قلب خوشحال می شد. آن لحظه احساس می کرد که فرزندان واقعی خودش است. این احساس قشنگ را تا زمان کوچ ابدی اش در دل داشت. هیچگاه تنها نبود، روزی یا شبی خانه اش خالی از مهمان نبود حتی در واپسین روزهای زندگی اش. یادم است اولین بار نوشته ام را که برایش خواندم خیلی خوشحال شد. وقتی دفتر نوشته هایم را گم کردم، به من گفت چیزی که گم کردی حاصل فکر و اندیشه تو بود که نتوانستی از آن محافظت کنی.
*در مورد آثارش می گوید
اولین نوشته هایم را که گم کردم، چاپ نکردم. چاپ شده ها کتاب سرگذشت صنوبر، شهربانو و سروناز هستند. نوشته ها همه واقعی اند، فقط اسامی تغییر کرده اند. تنها داستان تخیلی دنا است.
کتاب دیگری طنزگونه با نام از لِنده تا لندن نوشتم. که او هم شامل داستان های واقعی از درد و شادی های مردم استان بود. چند سالی در ارشاد تهران خوابید، بعد از پیگیری هایم و پاسخگو بودنم. خلاصه بعد از حذف چندین داستان و جایگزینی بعضی نامها و کلمات با کمک دوستی خوب، جناب آقای حسین پوراجازه چاپ گرفتم. آن را به همراه کتاب های قبلی ام در قالب یک جلد به نام سروناز با تعدادی محدود به علت گرانی کاغذ و هزینه چاپ، چاپ کردم.
*در صدایش هنگام تعریف از گذشته خود انگار غمی نهفته است. می پرسم اگر به گذشته برگردید، همین راه را می روید یا نه؟
اگر زمان امروزی که دختران به دانشگاه می روند و زمینه رشد مهیا است. مطمئنا سعی می کنم خیلی خوب این مسیر را طی کنم. چون در زندگی در سن کم خیلی مبارزه کردم و سختی های بسیار کشیدم. گرچه مثل من کم نبودند. شاید شرایط من در آن دوران بهتر از خیلی ها بود.
واقعا در یک نظام بسته ایل و تباری، مبارزه کردن سخت بود. مبارزه با فرد نبود، با یک تفکر و اندیشه قرون وسطائی بود. که ظاهرا بر آن پیروز شدم. در فرصت های اندکی که زندگی سراسر مبارزه ام به دست آوردم یا می آورم، این کتاب ها را نوشتم و می نویسم.
* معترف به داشتن روح سرکش است
هیچگاه خود را کمتر از یک مرد نمی دانستم و نمی دانم.
*از ویژگی های شریک زندگی مناسب می گوید
به نظرم همفکر بودن خیلی مهم است. حتی اگر لحاظ فکری به هم نزدیک باشید، باز هم خوب است. مفهوم ناب زندگی در ثروت کلان داشتن یا مدرک مثلا دکتری داشتن و ... نیست، در فهم ودرک متقابل است.
*از تشویق ها و سرزنش ها در نویسندگی می گوید
ساده نویس ام باعث می شد که همه اقشار جامعه بتوانند راحت تر مطالب مرا بخوانند. تشویق من خوشحالی امثال ساری گل بافنده بود که احساس می کرد من از وی نوشته ام.
البته تعداد اندکی بودند که از نوشته هایم ناراضی گشتند. در این رابطه به یکی از ناراضیان گفتم، هرگاه کسی مطلبی می نویسد یا در راهی گامی برمی دارد، می داند ممکن است یکی هم خوشش نیاید.
اگر فکر می کنی از بدی ها نوشته ام، من بدی ها و اشتباهات که یک انسان می تواند مرتکب آن شود، نوشته ام. کسی از آن دلخور می شود که انعکاس رفتار خود را در این نوشته دیده است. نوشتن همانند آیینه ای است که هر کس خود را درون آن می بیند.
*از توصیه برای دختران امروزی پرهیز داشت، چون آنان را در جهان بدون مرز امروز پیشرو می داند
من حرفی برای دختران امروزی ندارم، چون آنان چنان فهیم، باشعور، با سواد و مترقی هستند که خودم را در حدی نمی بینم که پیامی برایشان داشته باشم. آنها را در جهان بدون مرز گام بر می دارند. دخترانی آگاه به مسائل روز جهان، تنها ممکن است کاری از روی بی تجربگی انجام دهند. هرگز این اجازه را به خود نخواهم داد که پیامی به جز آرزوی سلامتی و سرافرازی بیشتر برای آن ها داشته باشم.
*از چاپ کتاب هایش پرسیدم، گویا دل پری داشت
تعداد محدودی توانستم چاپ کنم. به دلیل گرانی کاغذ و هزینه های دیگز. مهم تر سخت گیری ها.
*از ملاقاتش با وزیر ارشاد که به صورت تصادفی دید، گفت
برای چاپ کتاب فرهنگ عامیانه خیلی اذیت شدم. مخصوصا بخش ضرب المثل ها. مرتب باید تهران می رفتم و یا تلفنی جوابگو می بودم. البته دنبال وام هم برای چاپ آن نیز بودم. یک روز خانمی از ارشاد تهران باز هم به من زنگ زد. گفت: فلان روز بیا تهران، آقای مشاور شما را خواستند. گفتم: شما؟ گفت: من اینجا در قسمتی از وزارت کار می کنم.
گفتم: خانم محترم تو زن هستی، بعد با خنده گفتم در طی قرن ها مردها حکومت کرده و می کنند، خوب هوای همدیگر رو دارند. حالا شما هم از من حمایت کنید. گفت: در چه موردی؟ گفتم: وام برای چاپ.
رفتیم تهران، سر ساعت در وزارت ارشاد. باز با در بسته مشاور روبرو شدیم. پرسیدم، گفتند: در نماز است. گفتم: ساعت ۱۰ صبح است، چه نمازی!. ساعتی منتظر نشستم دوباره در زدم، گفتند: جلسه دارند. بوی غذا فضا را پر کرده بود. گفتم: حتما با قاشق و چنگال. در لای در نیمه باز حدسم درست بود.
ساعت ۱۲ هنگام اذان از کارکنان پرسیدم آقای وزیر حتما برای نماز به نمازخانه می رود. هیچکس از لحاظ امنیتی پاسخگو نبودند، معذوریت داشتند. خسته و عصبانی به سمت نمازخانه طبقه همکف که بود، رفتم. وقتی قصد پایین رفتن از پله ها را داشتم، آقایی حدودا ۵۰ ساله داشت از پله ها به سمت بالا می آمد چندبار از وی پرسیدم، آقای وزیر اینجا هستند. هیچ نگفت. به زبان لری گفتم: خُوا وَ او سَرِت نَخُه. ناگاه ایستاد و خندید. در حالی که خنده رهایش نمی کرد، گفت: تو از خِمونی، لری. گفتم: آقا خیال کردم کَری. حال و احوالمان را پرسیدی، بله لر بویراحمد هستم. گفت: من بختیاری هستم. قبلا مشاور وزیر ارشاد ولی الان در پست دیگری هستم که یک دفعه وزیر آقای صفارهرندی با گروهی از زیرزمین خارج شدند.
مختصری از حرف هایم با وزیر وقت
از همان بالا سلام کردم، با تعجب نگاهم کرد و جواب داد. یکی سعی داشت مانع شود. گفتم: آقای صفارهرندی سالیان سال نوبت تهرانی ها بود، یک بار بگذارند یک شهرستانی صحبت کند. وزیر به آن فرد تذکر داد که ساکت شود. گفت: بفرما.
سرگذشت اینکه در اینجا چه برخوردی دارند را گفتم. و ما که از شهرهای دیگر هستیم، باید خود دفتر، جای ویژه داشته باشیم، که نیاز نباشد به اینجا بیاییم که مشاور جنابعالی یا امثال او ما را تحقیر کنند. چطور نفت و گاز استان ما خوب است! نقت ما جهان ساز است، اما متاسفانه جهان ما را که دارنده ی آن هستیم، سوزانده و می سوزاند.
ما ملتی آگاه هستیم و همه چیز را خوب می دانیم و می فهمیم. تهران با نفت و گاز کهگیلویه و بویراحمد می چرخد. چرا فکر می کنند هر کس شهرستانی است، آدم ساده و نا آگاهی است و اینگونه تحقیرآمیز با ما برخورد می کنند. امروز از چاپ کتاب منصرف گشته ام. وزیر گفت: نامت. آن را گفتم. گفت: کتابت رمان است؟، گفتم: نه فرهنگ عامیانه استانم.... به هر حال چاپ شد.
گفتگو و تنظیم: مریم پارسا
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 پذیرش ۴۹۰ دانشجو معلم در دانشگاه فرهنگیان کهگیلویه و بویراحمد طی امسال
- 2 نقش میدان گازی مختار بویراحمد در رفع چالش ناترازی انرژی
- 3 پذیرش بیش از دوهزار دانشجو در دانشگاه آزاد یاسوج طی سال تحصیلی جدید
- 4 تدوین برنامه توسعه و پیشرفت کهگیلویه و بویراحمد
- 5 باند مالخران در دام پلیس کهگیلویه
- 6 کهگیلویه و بویراحمد تنها استان فاقد مجتمع فرهنگی کودک و نوجوان
- 7 تخریب ۵۰۹ فقره ساختوساز غیرمجاز در کهگیلویه و بویراحمد
- 8 کشف 118 کيلوگرم ترياک در گچساران
- رونمایی از ۱۲ کتاب جدید در شهرستان کهگیلویه/ از«آیین آزادگی» تا«سلطه نمادین علیه زنان» و «دلنوشتههای جادهای استان»
- استاندار: زیرساخت های حفاظت از جنگل های کهگیلویه وبویراحمد افزایش یابد
- طرح کاهش تعرفه واردات خودرو در صحن مجلس
- فرماندار دنا: مدیران خسته و بینظم را محترمانه بدرقه میکنیم
- غبارروبی گلزار شهدای گمنام گچساران به مناسبت هفته بسیج/ تصاویر
- تشریح بیمه "زنان خانهدار و دختران" از زبان سرپرست تامین اجتماعی گچساران
- پیشرفت ۸۰ درصدی پروژه ایمن سازی و رفع نقاط حادثه خیز سپیدار - بنستان محور یاسوج - دهدشت
- مارگون با ۷۰ برنامه به استقبال هفته بسیج میرود/ جزییات
- انتصاب مدیرکل تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان/ سوابق
- جوابیه ثبت احوال به خبر افتونیوز/ انتصابات بر اساس شایستهسالاری است
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!