یادداشتی از فضل الله یاری؛


فریدون داوری در چهار پرده

داوری درباره نقش فریدون در شعر بومی کهگیلویه و بویراحمد از توان من خارج است، اما یک چیز را می‌دانم که او شعر لری کهگیلویه و بویراحمد و واژه‌های مهجور مانده آن را به مدد ارتباطاتش و حضورش در ساختار نظام به رسانه‌های رسمی و حوزه موسیقی کشاند و از این رهگذر بسیاری از شاعران را واداشت تا خود را در این مسیر بیندازند و در دو دهه اخیر شعرهای درخشانی در این حوزه سروده و شنیده شد و البته در اذهان بسیاری از جوانان ثبت شد.

فریدون داوری در چهار پرده

افتونیوز| “ فضل الله یاری” روزنامه نگار و فعال فرهنگی طی یادداشتی در سوگ استاد "فریدون داوری" ادیب و شاعر هم استانی نوشت: 

 

۱-نوجوان بودم که مشق شعر می‌کردم. کلمات قافیه را آخر مصرع‌ها می‌چیدم و مابقی جاهای خالی را با کلمات مناسب پر می‌کردم و چشم‌اندازم چاپ دیوان اشعار بود که روزی لابلای کتاب‌های برادر بزرگم کتابی دیدم با عنوان "دیوان اشعار فرخی یزدی." صفحه اولش با خودکار نوشته بود فریدون داوری و خرید در فلان تاریخ و فلان شهر. هم فرخی و هم داوری برایم ناشناس بودند.(بعد فهمیدم که داوری با برادرم در مدارس روستاهای کهگیلویه معلم است و شاعر است و اسباب آشنایی خانوادگی و دیدارهای گاه‌به‌گاه فراهم شد.) کتاب را که باز کردم فرخیِ شاعر بود که کلمات را سنگ می‌کرد و به ستون استبداد می‌کوبيد تا روزی که لبانش را دوختند و بعد هم در زندان رضاخانی با آمپول هوای پزشک احمدی جانش را گرفتند. از آن روز نام فرخی یزدی با نام فریدون داوری برایم تداعی شد.

۲- از نوجوانی عبور کرده بودم و شعر را چون روحی در خودم می‌پروریدم. از طریق برادرم شعرهایم به فریدون داودی رسانده بودم و با تشویق‌هایی مواجه شدم که البته خودم از سر تعارف می‌دانستم‌شان. چند جایی هم خودم را شاعر معرفی کرده بودم که کسی جدی نگرفت. به ناچار قصد برگشت از این آرزو را داشتم. تا روزی از روزهای اول شهریور ۶۹ که در انتظار نتیجه کنکور روزگار را در خیابان‌ها و کوچه‌های سوق به بطالت می‌گذراندم که یک لندرور پر سر و صدا جلوی پایم ایستاد و صورتی با دوچشم سبز آشنا از پنجره ماشین صدایم زد. گفت بپر بالا که باید بیایی شب شعر. ناگهان یادم آمد که یک نفر مرا شاعر می‌داند. فریدون داوری می‌خواست شب شعر برگزار کند. سوار ماشین شده بود و شهر به شهر و روستا به روستا به شکار شاعر می‌رفت. آن شب برگشته بودم به موقعیت یک شاعر. شب شعر اگرچه به یک مناسبت دولتی و در مسجد  دهدشت بود، اما همان روز یا روز قبلش مهدی اخوان ثالث درگذشته بود و شعر برخی شاعران به یاد اخوانی خوانده شد که مهجور و مطرود نظام سیاسی بود. خاطره آن شب همزمانی فریدون داوری و مهدی اخوان ثالث در ذهن من است.

۳- داوری درباره نقش فریدون در شعر بومی کهگیلویه و بویراحمد از توان من خارج است، اما یک چیز را می‌دانم که او شعر لری کهگیلویه و بویراحمد و واژه‌های مهجور مانده آن را به مدد ارتباطاتش و حضورش در ساختار نظام به رسانه‌های رسمی و حوزه موسیقی کشاند و از این رهگذر بسیاری از شاعران را واداشت تا خود را در این مسیر بیندازند و در دو دهه اخیر شعرهای درخشانی در این حوزه سروده و شنیده شد و البته در اذهان بسیاری از جوانان ثبت شد.

۴- دیدارهای گاه‌به گاه و با فاصله‌ام با او به واسطه دوری جعرافیایی من و البته مشغله‌های او بیشتر شد، اما همان مقدار کم هم آکنده از طنزهای نغز و نکته‌های تازه بود. بعدها که یک بار توانست جانش را از چنگال خرچنگ منحوس سرطان به در ببرد، درباره‌اش گمان رویین‌تنی بردم و این‌بار نیز منتظر بودم که گریبانش را دست این اهریمن آدمی‌خوار بیرون کشد و بار دیگر از محاصره شیلنگ‌ها و سیم‌ها و دستگاه‌‌های اتاق "مراقبت‌های ویژه" بیمارستان بگریزد و به دنیای واژه‌ها و آواها بازگردد، اما دریغا که این بار نشد. یادش همیشه به خیر باد و روحش در آرامش و البته کاش این حسرت در ما نبود که روزگاری با یک لندرور لکنته می‌توانستیم همدیگر را پیدا کنیم و اکنون در روزگار موبایل و تبلت و اینستاگرام و تلگرام به‌راحتی همدیگر را گم می‌کنیم...



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها