ایل احساس کوچید

قاسم یزدانی در طی یادداشتی نوشت:

ایل احساس کوچید

افتونیوز| قاسم یزدانی در طی یادداشتی نوشت:

پرنده ای که غزلخوان باغ بود پرید/

کنون ز داغ غمش باغ سینه گل جوش ست

نغمه پرداز دردمند ایل مان چونان مشک دم ملار مواج و بی قرار بود؛

نوستالژی ایل،کوچ و مالبارچون اخگری در زیرخاکستر درونش پنهان بودو هر از گاه،زبانه ای می کشید،فوران آن شور و هیجان رهاوردی از هزاره ها به دوستداران آن نغمه های خاموش ارزانی می داشت.

 

جان مولانایی اش در فراق شمس روزگار قرار و آرام نداشت:

"تا نیابم آنچه در مغز منست/یک زمانی سر نخارم روز و شب

چونان ملای روم نی هفت بندی می جست تا درد سنگین درون را از روزنه های غم ریز آن گذر دهد.

"نین هفبندی که هر شو وش بنالم کوچنه/او صیادی کیخره تیر ش و بالم کوچنه؟!"

بر سان"صید خونین خزیده به شکاف سنگ"،همواره خود را نفس در نفس صیادان روزگار می یافت.

درد و درمان،صید و صیاد،زخم وتیر،چقه و زناره،بسامد واژگانی اشعارش بود.داماد رنج و عروس درد بود و طبیبانه در پی درمان آن روح نا آرام بود و گاه آن طبیب را در برون می جست که مرادش سروده بود:"عاشق شو ارنه روزی کار جهان سراید"

چرا که باور داشت:"هرگز نمیردآنکه دلش زنده شد به عشق"

در این قحطسال مهر و دوستی دل سودایی اش گروگان این عشق بود تا هرگز پذیرای ذره ای کینه و نفرت نگردد.

 

به مانند"کنار بال ره"هر زخمه ای را پذیرا بود و برای گنجشکان جوان که طی طریق می جستند،پناهگاهی اطمینان بخش و امید آفرین بود.

گرچه دریای طوفانی درونش در طلب کرانه ای آرام بود،اما آن جان نا آرام تمنای گنجایی در این سرای خاکی نداشت که:"گوهر پاک از کجا،عالم خاک از کجا"؟!

در میانه اقیانوس تیره یاس و رنجوری بر آن بود تا پرتوی از نور امید و شادی را بتاباند.

 

تب و بیماری و عیادت را از کذشته در آینه آینده خویش به فراست یافته بود که:

"هرکه ایا عیادتم یه آه سرد ایرکشه"

چون خود طبیبی بود که با چشم دل دیده بود:"که تو چطو گروتمه"

 

فریدون با انبانی از درد و رنج جسمی و روحی از میان مان پر گشود،جان تابنده او از آشوب تن آزاد و رها گشت،

اما مهمترین میراثی که بر جای نهاد:

شعر،آواز و موسیقی بومی را به میان همه طبقات برد،تا هیچ طبقه ای در ایل اینهمه را به گروگان نگیرد و طبقاتی دیگر را عار نباشد،

سال‌ها پیش در تنها رسانه آن روز استان(هفته نامه زاگرس )

نوشتم که او را باید پدر شعر بومی نامید،کمترین استحقاقی که می توان برایش انتظارداشت.

 

اینک ایل احساس مان کوچی بی بازگشت را آغاز کرد،او خود "آسان شد"اما گرد اندوهی که  فرهنگ دیارمان را گرفت،مدتها استمرار خواهد داشت.

درد فراق آمد و عشق از دلم برفت/

ای روزگار سیلی محکم تری بزن.‌



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها