سیری در سروده های حسن دمساز

سید کاظم فاضل دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی طی یادداشتی نوشت:

سیری در سروده های حسن دمساز

سید کاظم فاضل دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی طی یادداشتی نوشت:

"خُرنگَلِ سُهرِ احساس"

"سیری در سروده های حسن دمساز"

دَمی با دَمِ کردهِ کِتریِ زرد و سروده هایِ سرخِ دمساز، درونِ مدرنیزه خود را تسکین دهیم.

"با لبِ دمساز خود گر جفتمی/همچو نی،من گفتنی ها، گفتمی."

آری! شاعرِ توانمندِ هم استانی،حسن دمساز با دلِ شیدا همنوا شده است و چون نیِ دمساز و مشتاق از حس و حالِ "دلِ تهله خوارِ سرگشته" که از " تَشِ بُرازه ی یار" در زیر خاکستر بهون، رمق های آخر را نفس می کشد،می سُراید.

گر ز حال دل خبر داری بگو/ وَر نشانی مختصر داری بگو.

حسن دمساز،شاعری که در *وُردِ مجازی کِتری زرد*،سرخی سروده هایش، سبز شده است و " خُرنگِ سُهرِ احساسش" دَم کرده تسکین و نشاط می بخشد. ایشان با حُسنِ طبعِ خدادادی، سروده هایِ سرخش، حولِ دو محورِ" عاشقِ تَهله خوار و معشوقِ غرور میشی" می باشد و در "وُردِ تازه و پسینِ خَهسَه یِ زرده به کوه" سُرایش شده است  و رهاوردِ طبعیِ ایشان،پیوندِ احساساتِ نابِ شاعر با قاموس واژگان و ارزش های ایلی است که آدم را تا سرحدِ "کلوگری و مستی" می برد.این شاعر توانمندِ هم استانی‌، همچو نیِ نالان و نالنده با دلِ" تهله خوار" خویش همدم گشته است و گفتی ها  و ناگفتنی هایِ دلِ خویش را در پهن دشتِ جادوییِ دشتکِ" نرمو" می سُراید. دلِ مست   در نرمویِ مست، باید مستی و کَلوگَری بیافریند. آری، پهن دشتِ" نرمو" از بوی بهار مست و دلِ "حسن "از عشقِ یار مست است و مستی اندر مستی، خُرنگِ سُهر احساس به بار خواهد آورد.

سیمای عاشق و معشوق در سروده های خُرنگ وار شاعر، برگرفته از بطنِ جامعه ایلی است که معشوقش، تر و طراوتی همچون وُردِ تازه دارد و عشقش همچون تَش و بُرازیِ ایلی می باشد که عاشق را "تهله خوار"نموده است و  زردیِ "پَهللِ یار"، چون "سیسه"  زرد و سرخی لب های یار چون" سیسه سُهری" است که مدام، سنگ اندازِ نظر عاشق گردیده است.یکی از زیباترین تصاویر از سروده هایِ سرخ شاعر، محاکات از ابر بهاری و باران بهاری است و شاعر خواهانِ توجه ویژه و نگاه بارش زایِ بارانی یار به دلِ سوخته خود می باشد و خود را همچون بیابانی تشنه فرض کرده است که مشتاق نگاهِ باران زایِ یار است.

مِث اُورِ سرتر، ریتّ بِزُرنی طرفُم

تا چو بارونِ بهاری یه نَمی گپ بزنیم‌.

گاهی تشنه توجه و نگاه باران زایِ یار می شود و گاهی از بی وفایی یار گله می کند که بارانِ سرزنش مردم در بی وفایی تو،بر من باریدن گرفته است و ذهنی ترین، مفاهیمی چون سرزنش را به اموری محسوس، تشبیه کرده است.

قسم خَردی نَوَیسِی تَیم،بِری مِن روز روشن/ تو رهتی تا سراکو مثِل بارون وَم بِپاشِن.

و گاهی محسوس ترین امور را به ذهنی ترین امور تشبیه کرده است و ابرو به بالا انداختن یار را به غضب تشبیه کرده است.

کُشتِمه رَه رَهتَن و خندِهسَنت/ مثل غَضَب، بُرگ وَ هوا بِهسَنت.

یکی دیگر از زیباترین سروده های سرخ  و ناب آتشینِ حسن دمساز که مرا مست و مسحور می دارد، تشبیه و محاکاتِ گردن بندِ یار با گَله های ِ شکالِ کوهی است که در نوع خود بی نظیر و بی بدیل است.

گردن بندِ زرد و طلایی یار که به صورتِ حلقه ای، گردنِ باریک و بلند یار را گلو گیر و به بند کرده است و همچنین  آویزه های دایره ای گردن بند یار که  چیدمانِ منظم دایره ای به خود گرفته است به گَله شکال های کوهی تشبیه شده است که اطرافِ کمر را محاصره کرده اند و درازی و کشیدگی گردن یار در درازی و کشیدگی کوه و کمر؛ و آویزه های حلقه ای گردنبند در گردنِ بلندِ یار با گلَه شکال کوهی در اطراف کوه از زیباترین تشبیهات شعری است.

میگار شکالن که رِقات وابیه من کُه/نابنده زردی که قُرغ کرده گِلوشه.

و واژه"قُرغ" امروزه از واژگان زیست محیطی است که کاربرد مهمی در زیست بوم ایلی دارد و کاربرد این واژه با احساسات شاعر، ناشی از پیوندِ مبارک احساسات شعری با بُن مایه های ایلی است‌ که هنرمندانه به کار گرفته شده است.

عاشقِ سروده های آتشینِ حسن دمساز،دل سرگردان و ویلونش،چون وُرد زمستانی است که با سیلِ نگاه یار،بُرده شده است و قدِ زیبا و رعنای عاشق،همچون دارِ بلند و کشیده ای است که در عشق یار، سوخته شده است و روی  سرخ گون و زیبایِ یار، همچون "تَماتَم محلی" و  در فراخی و گستردگی همچون" خُمچَک" تش و تاوه ای است که این نوع تشبیهات و استعارات زایشی همه برگرفته از فرهنگ ایلی می باشد که هنوز بوی تازگی دارد و حال زارِ عاشق مانند"کِتریِ بند چاله" است که از شدت وصال و گرمی آتش،بخار گشته است  و دل عاشق از "تِشک افتویِ  فراقِ یار" سوخته و برشته گردیده است و آرزوی پسینِ وصال و نجاتی دارد:

مثِ کِتری هیبی چاله دل اوش واکُرُته/پسینش کن! دلم بی تِشک ای افتو دَه سُهته.

و به طرز شگرد و هنرمندانه ای وصال در عشق یار را سبب، بخار آبِ عشق می داند و عشق قُل قُل کنان در وصال یار، بخار می گردد و فراق این آتش  و سوزش درونی را مثل"تِشک افتو" همچنان می سوزاند و ای خوشا عشق و خوشا فراق، که با هر سوزندگی که دارد اما عشق را حیات می بخشد و نمی میراند.حَبذا فراق و لا حبذا وصال....

عاشق آن قدر شیدا و مست یار گردیده است که حتی بعد از کوچِ ارثی خویشتن،آرزوی به خاک سپردنِ خویش در بین دو آبروی یار دارد. (در آن ساعت که بمیرم در آرزوی تو باشم).

بِل مُردَمَه ما بینِ دُو بُرگِت ِِسِپارِن.

و عاشق با خنده های یار در کنارِ یلدایِ بلندِ قد یار و در کجی قوس های زلف یار آتش می گیرد و یار را از این کار برحذر می دارد و چه زیبا، با زبان و فرمانِ ایلیاتی می سُراید" بَردی سر ای حدش بنه":

گیسو پریشون کردنت، شهری نَ جُلجِل ایکنه/یا زلف افشون مکن یا بَردی سر ای حدش بنه.

از تجاوزگری و بی وفاییِ یار  با فرمانِ"بَردِی سَرِ اِی حَدِش بِنه" اعتراضِ" دَه بَسِتِ" خود را اعلام می دارد و این اصطلاح در تقسیم بندیِ اراضی موروثی، مورد استفاده قرار می گرفت و با "پشک اِنداختَن" حدود اربعه زمین و سهمیه ارثی هر فردی مشخص می شد و برایِ مرزبندی ها از فرمانِ " بَردی بِنِه سَرِ حَدِش" استفاده می شد تا احدی از میراث داران زمینی نتوانند  در سهمیه دیگری تجاوز کنند.

در زیست بوم ایلی با واژگان ایلی، سرکار داریم که این واژگان و مفاهیم ایلی به نحو احسن و اکمل در سروده های شاعر،هنرمندانه و شاعرانه به کار گرفته شده است و احساسات رقیق و رمانتیک خود را به طرز شگردی با واژگانِ ایلی پیوند می زند و در این پیوند مقدسِ احساسات و مفاهیم وارزش  های ایلی، سروده های سرخی بر جای گذاشته شده است  که هر خواننده اهل دلی را مست و مسحور می دارد.گرمی تَش و تُنگ فروزنده چاله، او را یاد گرمیِ عشق یار می اندازد  و آرزو دارد که در کنار این گرمی تَش و تُنگ، گرمی حضور یار ،هم باشد و ابروهای قاش وار و کمانی یار،چون کمر و کوه سایه داری است که صبح و شب در سایه این ابروهای کمری دراز بکشد و نیزه ها و خارهای" مِرزنگ"  یار که حلقه وار و مشکین، همچو نیزه دارانی آماده باش هستند، محل امن دل خویش می داند و نوعی" حُوشا/اُوشا" یا حصار امنیتی برای خود فرض کرده است.

کُل نکن بُرگَلتَ، سایه صبح و پسینَ/فِر مکن خارلِ مِرزنگَلِتَ، حُوشامَ.

زیبایی و تازگی سروده های خُرنگ وار حسن دمساز همراه با نگاهی نو می باشد که نگاه نو،‌احساس نو می آفریند و مبارک ترین پیوندهای واژگان ایلی با احساسات ناب شاعران در سروده های سرخ ایشان  است و سَر نمونه های از این پیوند مقدس را اشاره خواهم  کرد و در دلنوشته های بعدی مفصل توضیح خواهم داد.

کلیدی ترین واژگان ایلی در خُرنگ های سُهر شعر حسن دمساز:

"تالیلِ زلف،کَپر زلف،بافه زلف،غوچ دل،چالِ دل،میشِ غرور،مَشک دل،چشم شکال،مالَ بالیِ کمرش،مالَ زیرِ بغلش،حوشایِ مرزنگل،خار مرزنگل،تِیی مهسِ عسل زار،کلخنگ سر زلف،گُمبولِ دو زلف،چویلِ زلف،پَهلل انگوری، پَل کمری،سیسه زردِ دو زلف،سیسه سُهرِ دو لو، دلِ تُنگ و پیسهسه،اُو حیاتَلِ زلفلت و دلِ نوزین..."تمام واژگان ایلی و احساسی به طرز شگردی در سروده های ایشان شاعرانه و هنرمندانه به کار گرفته شده است و چون جمع شد معانی، گویِ بیان توان زد...

سید کاظم فاضل

*چله گاه سردِ زمستانی ۱۴۰۳*



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها