پلاسکوی فرهنگی احمدی‌نژاد

پلاسکوی فرهنگی احمدی‌نژاد

بهانه نگارش این یادداشت را کودکی با ترازوی شکسته به دست داد او دریافته بود با شکستن ترازوی خود و تحریک عواطف انسانی درآمد بیشتری خواهد داشت غافل از آنکه بداند، قربانی سقوط و زوال فرهنگی جامعه شده است. این نوشته نگرشی اساساً انتقادی و قیاسی به وضعیت فرهنگی و سیاستهای حاکم بر این عرصه در دو دهه اخیر دارد و ازمنظر تطبیق مصادیق فرهنگی سالهای اخیر و تأثیرات آن بر جامعه بعنوان عرصه کنش فرهنگی به بحث می پردازد.

در باب فرهنگ تعاریف بسیار آمده است که خود گویا و گواه همه شمولی و گستردگی آن است ولیکن فصل مشترک این تعاریف، ایستارها، ارزشها، نمادها و نمودهای ذهنی و عینی جوامع مختلف است. اگرچه فرهنگ، خود قائل به اکتساب تاریخی است و بیش از آنکه ذاتی باشد معلول تجربه معلوم و محصول محیط مفعول است اما ذات انسانی نیز در تکوبن و تدوین آن بی تاثیر نبوده است. این تجربه ها خود می تواند مادی و ذهنی باشد .

گره خوردگی فرهنگ با سیاست و اقتصاد اهمیتی فراتر از این شرح موجز دارد و این مرقومه مختصر به جنبه های تأثیرگذار فرهنگ و سیاست بیش از اقتصاد نظر دارد که شرحش دفتری جدا می طلبد. روزگاری مارکس فرهنگ را روبنا برشمرد تا در سه گانه اقتصاد، سیاست و فرهنگ، او معیشت و اقتصاد را اصل و اساس حرکت اجتماعی بداند. از این رو اثرگذاری زیربنا بر روبنا را بسیار بیشتر از عکس آن دانست. از آن زمان تاکنون برخلاف عقیده مارکس اگر نتوان نقشی بیشتر به فرهنگ داد حداقل می توان تأثیر و نقش آن در جامعه را همسنگ اقتصاد و سیاست دانست.

از درهم تنیدگی فرهنگ و سیاست در ایران هم دو تفسیر متفاوت متصور است. نخست نگرش دگماتیستی و مطلق افراطیون و دولت احمدی نژاد به فرهنگ است که متأثر از ایدئولوژیهای سیاسی آنهاست. مکانیزمی که در آن از فرهنگ به عنوان ابزاری در راستای سیطره سیاسی خود بر جامعه سود می برد. در سوی دیگر نگرشی خردگرایانه و اخلاقی و انسانی به فرهنگ است. در این نگاه هم سیاست به خدمت فرهنگ درآمده است و هم فرهنگ ابزار پالایش سیاست است. با تسامح و اغماض می توان از مراحل تجربه ، تجزیه ، رویش و پویش فرهنگی در قاموس اصلاح طلبی سخن گفت که متضمن نگاهی منبسط و منعطف به فرهنگ است. تفسیر نخست یا نگاه ایدئولوژیک احمدی نژادی ها معطوف به قدرت است و فرهنگ در مسیر تأمین منافع سیاسیون، نخست دچار دگر انقباضی( محدودیت دولتی) در فصل تجزیه و رویش می شود و از این رهگذر به خود انقباضی می رسد. این خود انقباضی منجر به حذف مرحله پوبایی یا خودسانسوری خواهد شد و فرهنگ دچار نوعی تضاد درونی می گردد و خود را بیش از پیش متجزم و صلب می کند. این مدل تداعی کننده فرهنگ هنگی محافظه کاران است. در مدل هنگی، فرهنگ دستوری و دولتی است و اوامر بالاسری چارچوب کلی سیاست های فرهنگی را مشخص می کند. نگرش اصلاحات به فرهنگ مبتنی بر خلاقیت و نگاه معرفت شناسانه و ارزشی است در این مدل دولت خود متولی فرهنگ نیست بلکه موظف به ایجاد بستر مناسب برای رشد و تعالی فرهنگی است. نگاه احمدی نژادیها به فرهنگ از آن رو خطاست که اعتبار این حوزه را سخت افزاری می پندارند و غافل از رابطه معقول زایش فرهنگ از دل فرهنگ در پی تولید خلق الساعه آن هستند. باید اعتراف کرد تغییرات سخت افزاری اساساً تأثیر چندانی در حوزه نرم افزاری شامل هنجارها، عادات ، ارزشها ندارد اما عدم تعادل در روابط دوسویه، موجب استیلای سیاست بر فرهنگ می شود و به تغییر و استحاله ارزشهای فرهنگی می انجامد؛ البته این سیاست عاری از اخلاق است و تماماً در خدمت منافع صاحبان قدرت و ثروت می باشد.

از دل این فرآیند فرهنگی، ناهنجاریهایی چون دروغ، ریا، تملق، عوامفریبی و دهها مورد دیگر متولد می شود و موجی از بی اعتمادی را به جامعه منتقل می کند. تفاوت اساسی اصلاح طلبان و اصولگرایان در حوزه فرهنگی، نگاه در تولید و بازتولید فرهنگ است. اصلاحات این امر را به خود فرهنگ واگذار می نماید و معتقد است از این رهگذر فرهنگ با اتکا به ذات خود و محیط جامعه صرفاً به بازتولید خود می پردازد و در یک سیر صعودی به سمت تعالی و پیشرفت بر پایه اخلاق و ارزشهای والای انسانی حرکت میکند ، بنابراین نگاه آنها معطوف به انتقال فرهنگی است. این رهیافتی معقول برای گسترش تفکرات این جریان در لایه های مختلف اجتماعی است، زیرا برای حضور در عرصه سیاسی حکومت به اجتماع تکیه دارند. آنها به بسط فرهنگی پویا و جامعه پسند و اخلاق محور کمک می کنند و مردم در مقابل به نمایندگان آنها مشروعیت سیاسی و قانونی می دهند. اما برای اصولگرایان منافع سیاسی و ماندن در قدرت اصل اول و مقدم بر فرهنگ است . آنها از دل شبه فرهنگ خود تولید و بازتولید قدرت را مطالبه می کنند. برای نیل به این هدف ابزار فرهنگی را بر خود فرهنگ مسلط می کنند. این اقدام اصولگرایان ، یعنی تهی نمودن فرهنگ از ماهیت خود به یک تضاد درونی و الیناسیون منجر خواهد شد و اساس حوزه فرهنگ را فرو می پاشد. این همان اتفاق ناخوشایندی است که در دوران احمدی نژاد رخ داد. سیاستهای فرهنگی افراطیون به شدت مقبولیت و جامعه پذیری آنها را خدشه دار نموده است و برای فرار از وضع موجود اصلاح طلبان را به الگوپذیری فرهنگی از غرب متهم می کنند. اصل تهاجم و شبیخون فرهنگی بر پایه امپریالیسم فرهنگی است. اما افراطیون با تئوریزه کردن این دیدگاه در راستای منافع خود، به خطا امپریالیسم را پدیده کاملا غربی می پندارند، حال آنکه امپریالیسم فرهنگی قائل به جغرافیا و حد و مرز طبیعی نیست و در این مسیر نقطه هدف آن ارزشهای پذیرفته شده یک جامعه می باشد. بخشی از گرایشهای سیاسی دولت احمدی نژاد ریشه در همین برداشت اشتباه از امپریالیسم بود به گونه ای که از هول حلیم غرب ستیزی در دیگ فرهنگ کشی و امپریالیسم سرخ افتاد.

برای مقابله با فرهنگ مهاجم نیازی به خشونت سیاسی و ابزاری نیست بلکه راه آن تقویت و غنا بخشیدن به فرهنگ خودی است به گونه ای که در مواجهه با سایر فرهنگها آنها را در خود هضم نماید. این برتری منجر به هضم، از اشتراکات و جنبه های مثبت دیگر فرهنگها به سود تعالی خود بهره وری می کند و می تواند تصادم فرهنگی و جنگ تمدنهای مورد نظر تندروها و نیز ساموئل هانتینگتون را به تفاهم و تبادل فرهنگی تبدیل نماید. سیاستهای فرهنگی احمدی نژاد بیش از هر زمان دیگر در تاریخ انقلاب، فرهنگ عمومی جامعه را به سمت زوال پیش برد که با روح و نفس اتقلاب اسلامی مغایرت دارد. احمدی نژاد برای دولت روحانی سه ارثیه نامیمون بجا گذاشت؛ انزوای سیاسی در سطح جهان، ویرانه ای از اقتصاد و آوارهایی در فرهنگ.

افول و زوال فرهنگی یک جامعه با جایگزین شدن ناهنجاری ها و ضد فرهنگ به جای فرهنگ رخ می دهد. در یک مورد ساده و پیش پا افتاده آوارهای فرهنگی بجا مانده از دوران احمدی نژاد، کودک با ترازوی شکسته ای است که دروغ گفتن و مردم فریبی را براحتی آموخته و آنرا در راه تأمین منافع خود بکار می برد. این اوج یک فاجعه است که دولت روحانی هم در حل این مشکل عاجز مانده است. در زمان صدارت دولت پاکدستان پلاسکوی فرهنگی اتفاق افتاد عمق فاجعه را می توان با نگاه به حادثه تلخ پلاسکو و تصویرسازی آوارهای آن و تعمیم آن به فروپاشی ساختار فرهنگی جامعه ببینیم و دریابیم چه فاجعه ای در حوزه فرهنگی به وقوع پیوسته است. حادثه ای که در آن فرهنگ عذرخواهی و مسئولیت پذیری هم بیش از هر زمان گم شده است. عادات و خلق و خوی نسل ما دچار تغییرات بهت آوری شده است و براحتی می توان مصادیق بسیاری از این افول فرهنگی را شاهد آورد. این معضل ، از فرهنگ عمومی و محاورات روزانه تا افراطی گری و بی اخلاقی در سیاست گسترده است. هرچند می توان با دیپلماسی صحیح در عرصه بین الملل و نیز برنامه های عقلانی و کاربردی در حوزه اقتصاد، خسارات گذشته را، آنهم نه در کوتاه مدت، جبران نمود، اما بی تردید این امر در حوزه فرهنگی کار چندان ساده ای نیست و باید بیش از پیش به نقش بنیادین فرهنگ در سیاست و تمدن سازی توجه نمود.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 2 نظر

  • 1 ناشناس 1395/12/1 8:30:30

    عزیز بطور کلی فرهنگ ریشه در تاریخ دارد و در بستر اجتماع تعریف می شود. تلویزیون و کلا رسانه ابزار اشاعه فرهنگ است و اختراع قرن بیستم.کما اینکه پیش از اختراع آن فرهنگ وجود داشته است آنچه از تلویزیون و رسانه منتشر می شود لزوما فرهنگ نیست بلکه ایدئولوژی حکومتی است و جنبه سیاسی دارد رسانه و تلویزیون بر ان تاکید دارند دیدگاه ها و ایدئولوژی حکومت است

    پاسخ
  • 2 زرین 1395/11/30 7:52:4

    با سپاس از نگارنده محترم عزیز بدان که فرهنگ کشور یک فرهنگ رسمی است که تلویزیون آنرا می سازد.و کسی را یارای مقابله با آن نیست.و در مقابل فرهنگ غیر رسمی مردم است که اتفاقا جمعیت غالب ملت را تشکیل می دهد،اما چون از سوی دستگاه حاکمیتی پذیرفته نمی شود،حرکتی بیمار گونه دارد،شاید علت بخش اعظم انحرافات اجتماعی و اختلالات روانی همین دوگانگی است

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها