از تسلی تا نمایش رنج

در غیاب نهادهای فرهنگی بازاندیش، آیین‌هایی که باید نقش تسکین و پیوند داشته باشند، به مناسک بی‌معنیِ پرهیاهو بدل می‌شوند. این بدعت جدید، نه تنها معنا را از زندگی ما خواهد گرفت بلکه انتقال الگوی رنج به نسل‌های بعد، به‌ویژه کودکان خواهد بود.

از تسلی تا نمایش رنج

افتونیوز| علی ضامنی پور

بخش دوم

مرگ باید بی‌هیاهو

سوگ باید بی‌صدا

چون گذار نسیمی از کنار تالابی گرمسیری

چو مهمانی که کفشش را بیرون در جا می گذارد

آه، مگر نمی دانی در دلِ مادر، غم فرزند، ابری‌ست که هیچگاه نمی‌بارد

هر جامعه‌ای با مرگ، چهره‌ی حقیقی خود را نشان می‌دهد. گاه در آیینه‌ی مرگ است که می‌فهمیم آدمی برای خودش چقدر حرمت قائل است! ما اما، مرگ را به نمایش بدل کرده‌ایم؛ آیینِ سوگواری‌مان پر از دهل و نوای اندوه است، فریادهای درهم و صداهایی که بیشتر از آنکه شفا دهند، درد را بیشتر می‌کنند.

در سوگ‌های ما، کمتر نشانی از تسلی و بیشتر ردّی از تکرار رنج است. ما هنوز نیاموخته‌ایم که تسلیت، یعنی کاستن از رنج درونی، نه افزودن بر آن.

آیین‌های سوگواری محلی ما به گونه ای پیش می رود که با کم رنگ شدن کارکردهای معنوی و تسلی‌بخش مراسمات، جای تسلی بخشی را جلوه‌های نمایشی، رقابتی پر خواهد کرد.

در باور سنتی ایرانی، مرگ مرحله‌ای از گذار است، نه پایان آن؛ در بسیاری از متون عرفانی، سوگواری باید به «تذکر فنا» و «تسکین بازمانده» منتهی شود. با این حال، در آیین‌های محلی، عناصر نمادین سوگ (نوا، دهل، تعزیه) بیشتر رنگ نمایشی یافته‌اند.

«ناصر فکوهی» در کتاب انسان‌شناسی مرگ (۱۳۹۴) می گوید که در آیین‌های محلی، سوگواری از معنای وجودی خارج شده و به ابراز منزلت اجتماعی و قبیله‌ای بدل شده است. «ناهید توسلی» پژوهشگر، در خصوص آیین های مرگ نوشته که زنان در جنوب ایران در این آیین‌ها نقش محوری دارند ولی نه در مقام سوژه‌ معنوی، بلکه به‌عنوان حامل رنج و بدنِ فریادگر، برای مشروعیت‌دادن به اقتدار مردانه‌ی خانواده یا ایل.

بعد از کرونا و با پایین آمدن هزینه مراسمات، دوباره یک بازگشت به بدعت ها به وجود آمده و مراسمات، به فضای رقابتی و پرهزینه طبل و دهل تبدیل شده است؛ این بی‌فرهنگی نوین، نه در آیین‌های مذهبی و سنتی، بلکه در گسست آموزش فرهنگی به وجود آمده است. این بدعت ها در حال سرعت گرفتن اند، در حالی که نهادهای بی شمار فرهنگی ناکارآمد «زنبورهای درشت بی مروت» در حال گرفتن بودجه های کلان از دولت اند و هیچ میلی برای بازاندیشی و بازبینی در این خصوص ندارند و شاید هم اراده و انگیزه ای برای حل مسأله ندارند.

در غیاب نهادهای فرهنگی بازاندیش، آیین‌هایی که باید نقش تسکین و پیوند داشته باشند، به مناسک بی‌معنیِ پرهیاهو بدل می‌شوند. این بدعت جدید، نه تنها معنا را از زندگی ما خواهد گرفت بلکه انتقال الگوی رنج به نسل‌های بعد، به‌ویژه کودکان خواهد بود.

چهار ماه پیش، وقتی خواننده محلی از خانواده ای کم درآمد، با ماشین بی کیفیت در جاده دهدشت، جوانی اش را گذاشت و گذشت. برایش ساز و دهل بنا کردند، مراسم ها گرفتند، کاربران در شبکه های اجتماعی شیونی به پا کردند؛ اما هیچکس نپرسید چرا آن جوان در میانه تحصیل، درس را رها کرد و در سن نوجوانی در بهبهان شروع کرد به کارهای سخت کارگری، کسی نپرسید که در جاده‌ای خرابه، این جوان با پرایدی که بی‌جان‌تر از اوست، جان می‌دهد. هیچ‌کس نمی‌پرسد چرا هنوز خودروهایی تولید می‌کنیم که در کشورهای فقیر آفریقا، هم دیگر مجوز تردد ندارند!؟

صدها جوان از طبقات فرودست، در جاده‌ های فراموش‌شده، جان می‌دهند، مرگ آنها حادثه نیست؛ نشانه ا‌ی است از ساختاری عدالت گریز، تبعیض آمیز و بی‌اعتنا به نظام مدیریتی. اما همه این فقدان‌ها را با آیین تسکین می‌دهیم، این همان «فرهنگ تسلیم» است؛ تسلیمی ذلیلانه که ریشه‌اش در ناتوانی ما از دیدن علت‌هاست.

انگار نمی دانیم مرگ در این جاده‌ها نتیجه‌ی تقدیر نیست؛ حاصل تصمیم‌هایی است که در دفتر مدیران گرفته می‌شود، حاصل سکوت رسانه‌هایی است که تنها تیتر می‌زنند «حادثه دلخراش دیگر!» و عبور می‌کنند.

سوگواری حقیقی یعنی نام آن جوان را نماد پرسش کنیم، اما شوربختانه در جامعه توده وار که اینک کعبه اش، اینستاگرام شده، از تحلیل و سوال می‌گریزد. سوگ را به هیاهو بدل می‌کند تا صدای مطالبه و عصیان علیه بی عدالتی خاموش بماند.

شاید روزی برسد که وقتی کودکی به این سادگی درس را رها می کند، تا نان آور خانواده شود و به همین راحتی کشته ‌شود، برایش به‌جای آیین غم، آیین پرسش برپا شود. آن روز، جامعه از سوگ به تفکر می‌رسد و مرگ دیگر بی‌ثمر نخواهد بود.

امروز ما به بازسازی زندگی در غیاب عزیزان مان نیاز داریم و به معنایی تازه، برای زندگی کردن. ما نیاز داریم به جای احساسات جمعی و نمایش غم و فرهنگ پرهیاهوی دهل و ساز و شروه خوانی، همدلی عاطفی را تقویت کنیم، امنیت روانی بسازیم و فرهنگ پرسشگری و بازسازی حافظه را جایگزین کنیم.  

این گونه است، به قول دکتر کاردان دانشمند علوم تربیتی، جامعه‌ای که مرگ را با پرسش معنا کند، از سوگ عبور می‌کند؛ اما جامعه‌ای که مرگ را در نمایش دفن کند، همیشه در اندوه می‌ماند.

برای بهتر زیستن، ناچاریم آیین هایمان را تغییر دهیم؛ تغییر از از آیین فریاد به آیین فهم. اگر روزی برسد که در هر مجلس سوگ، به‌جای دهل و نوحه‌ی سوزناک، بتوانیم به‌سوی فرهنگ تسلی و پرسش گام برداریم. آن روز زندگی کردن ما خواهد بود.

 

بخش اول را در لینک زیر بخوانید

«در مذمت آیین‌های سوگواری؛ وقتی مرگ به تماشا بدل می شود»



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها